آره ..................
فکر کنم می خواد خون به دلمون کنه..............
این هفته که رفته بودم دانشگاه تو راهرو جلویه همه بهم گیر داد .........
بعدش هم بردم تو دفتر مدیر کلاسا اسمم رو نوشت............
امیری دیدمون .........رفت باهاش صحبت کرد.بش گفت ایشون دفعه اولشون نیست.آبروم رو پیش اونم برد.........
به خدا من اون روز هیچی نداشتم ..............نمی دونم چرا اینقدر منو اذیت می کنه...........