hmdjml
پسندها
3,396

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام داش حميد............رفتم نبود
    نمي دوني كجا رفته
    کجاستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت؟ دلم براش تنگ شدهههههههههههههههه:crying:
    گلخنده شوال به ناهید مبارک
    ابروی خوش ماه به خورشید مبارک
    امد خبر از عرش وداع رمضان است
    عید است به یاران خیر عید مبارک
    سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد
    کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد

    کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم
    که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

    تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی
    تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی


    تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم
    صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم

    یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم
    واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم
    تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی
    تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی
    روزها فکر من اینست و همه شب سخنم

    که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

    از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟

    به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم

    مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا

    یا چه بوده است مراد وی ازین ساختنم

    جان که از عالم علوی است، یقین می دانم

    رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم

    مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک

    دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

    ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست

    به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم

    کیست در گوش که او می شنود آوازم؟

    یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم؟

    کیست در دیده که از دیده برون می نگرد؟

    یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟

    تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

    یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم

    می وصلم بچشان، تا در زندان ابد

    از سرعربده مستانه به هم در شکنم

    من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم

    آنکه آورد مرا، باز برد در وطنم

    تو مپندار که من شعر به خود می گویم

    تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم
    حمید داداش من باید برم دیگه شب خوش مابقی بحث فردا انجام میددم از اطلاعاتی که دادی ممنو ن شاید خواستیم یه روز بریم اون ور به درد بخوره شب خوش
    شما لطف داری داداش قبول باشه نماز روزت
    بچه های نفتی کم میان فقط خودمون 4 تا هستیم که پای ثابت هستیم ( معین شما خودت و مهندس ریحانه ) و یه چند نفر دیگه که باز میان یه سر میزنند
    دلم تنگ شده برای بچگیهام......خیلی سبک بودم بدون هیچ گناهی بدون هیچ عمل زشتی که بخاطرش دل خدامو بشکنم...تازه فهمیدم چرا میگن خدا دعا های بچه هارو زود قبول میکنه
    خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
    چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
    جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
    کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
    ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
    آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
    ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
    در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
    محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
    چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
    جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
    اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
    آن شد که بار منت ملاح بردمی
    گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
    ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
    احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
    ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
    می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
    حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
    با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
    حمید جان من میرم بخوابم فردا باید زود بلند شیم بریم خدمت
    شبت خوش یا علی
    باشه حتما داداش خیلات راحت کامارو خواستی بگو راحتر پیدا میشه
    میگن 50 درصد مردم زیر خط مرغن
    سلام حمید اگهی جدید روزنامه همشهری
    یه مرغ دارم روزی دوتا تخم میزاره
    معاوضه با زمین یا خونه
    دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
    ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد
    خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
    که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد
    بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
    که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد
    صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
    عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد
    من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
    که پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد
    از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
    که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد
    سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
    برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد
    نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
    دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد
    میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس
    زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد
    چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
    که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد
    سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
    چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد
    من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
    اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد
    خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
    دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد
    بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
    که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد
    بايد عكس رو آپلود كني جاي ديگه بعد لينكشو بزاري اينجا تو تنظيمات عكس پروفايل
    منظورم اینکه شاید رودربایسی داشته باشی داداش منظوزی نداشتم نراحت نشو
    سلام حمید من منظوری نداشتم خدا وکیلی داداش ناراحت نباش از دست من
    یه وقت رو در بایسی داشته باشی گفتم چیزی از ماندیدیم جز خوبی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا