سلام خاله پسر... کجابودی؟؟؟...
تو که مارو کشتی... کجایی... چرا هیچی نگفتی قبل رفتنت هااااااااااااا؟؟؟... اینه رسمه فامیلی...
قوربونه شوما... بخوری زود خوب شی...
ااااااااااااااااا... خب پول داد من خریدم... اون کار داشت چه کاریه...
ما دیگه رفتیم... ولی بگم این رسمه مهمون نوازی نیست... تا کی پیغام بزارم ما آمدیم نبودید رفتیم هاااااااا؟؟؟..... ( چرا رسیدگی نمیکنی هااااااا) حیف که ناخوشی وگرنه نه من نه شوما خاله پسر...
دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد
من در این آبادی، پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید ...
پی نوری، ریگی، لبخندی
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه
زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است، که مرا می خواند...
سهراب
باشه....
هر جور که شوما راحتی خاله پسر...دلمون برات میتنگه...
ممنون .. منم برات آرزوی فوق العاده ترینهارو دارم... ایشالا هر جا هستی سرزنده و موفق باشییییییی...
مرسیییییی از دوستیه خوب... ممنون...
مواظب خودت باش داداش...
به امید دیدار..