نمیدونم.شاید!!

پنج شنبه که رفته بودیم بیمارستان داداشمو گذاشتیم توو خونه.
بعد وسط کار بابام رفت بهش سر بزنه منم که بستری بودم.
بعد بابام گفت داداشت اینقدر دوستت داره همه ش وقتی تو نبودی از نگرانی قدم میزد!!
بعد وقتی رفتم خونه داداشم بهم گفت ظهری اینقدر توو فکر PSP بودم!!
همه ش قدم زدم.
بابا هم که همه ش دنبال کارای توئه.
پ کی واسه ما میخرش!!
