گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
گریه غرورم رو به هم می زنه
مرد برای هضم دلتنگی هاش
گریه نمی کنه ، قدم می زنه
گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم
نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
یک اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم
یک ماجرای تلخ ناگزیرم
یک کهکشونم ولی بی ستاره
یک قهوه که هرچی شکر بریزی
بازم همون تلخی ناب رو داره
اگر یکی باشه من رو بفهمه
براش غرورم رو به هم می زنم
گریه که سهله ، زیر چتر شونش
تا آخر دنیا قدم می زنم
گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
گریه غرورم رو به هم می زنه
مرد برای هضم دلتنگی هاش
گریه نمی کنه ، قدم می زنه
گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم
نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
یک اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم
ساده بودی مثل سایه مثل شبنم رو شقایق
مثل لبخند سپیده مثل شب گریه عاشق
بی تو شب دوباره آینه روبرویه غم گرفته
پنجره بازه به بارون من ولی دلم گرفته
واژه رنگ زندگی بود وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود وقتی از تو می سرودم
از تو می سرودم
وقت راهی شدن تو کفترا شعرامو بردن
چشام از ستاره سوختن منو به گریه سپردن
رفتی و شب پر شد از من از منو دلواپسی ها
رفتی و منو سپردی به زوال اطلسی ها
واژه رنگ زندگی بود وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود وقتی از تو می سرودم
از تو می سرودم
کسی غير از تو نمونده اگه حتی ديگه نيستی
همه جا بوی تو جاری خودت اما ديگه نيستی
نيستی اما مونده اسمت توی غربت شبونه
ميون رنگين کمون خاطرات عاشقونه
آخرين ستاره بودی تو شب دلواپسی هام
خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو شب و گريه در کمينه
تو ديگه بر نمی گردی آخر قصه همينه
می شکنم بی تو و نيستی
به سراغم نمی آيی که ببينی
بی تو می ميرم و نيستی
تو کجايی تو کجايی که ببينی
شب بی عاطفه برگشت ، شب بعد از رفتن تو
شب از نياز من پر ، شب خالی از تن تو
با تو گل بود و ترانه ،با تو بوسه بود و پرواز
گل و بوسه بی تو گم شد بی تو پژمرده شد آواز
آخرين ستاره بودی تو شب دلواپسی هام
خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو شب و گريه در کمينه
تو ديگه بر نمی گردی آخر قصه همينه
می شکنم بی تو و نيستی
به سراغم نمی آيی که ببينی
بی تو می ميرم و نيستی
تو کجايی تو کجايی که ببينی
باران که می بارد تو می آیی
بارانِ گل ، بارانِ نیلوفر
باران ِمهر و ماه و آئینه
بارانِ شعر و شبنم و شبدر
باران که می بارد تو در راهی
از دشتِ شب تا باغِ ِ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز
با ابر و آب و آسمان جاری
غم می گریزد ، غصه می سوزد
شب می گدازد ،سایه می میرد
تا عطرِ آهنگِ تو می رقصد.....
تا شعر باران تو می گیرد........
تا شعر باران تو می گیرد.
از لحضه های تشنه ی بیدار
تا روزهای بی تو بارانی
غم می کُشد ما را و می بینی
دل می کِشد ما را تو می دا نی.....
دل می کِشد ما را تو می دا نی
دخترک رفت ولي زير لب اين را ميگفت: او يقينا پي معشوق خودش مي آيد! ؛ پسرک ماند ولي روي لبش زمزمه بود: مطمئنا که پيشمان شده بر ميگردد!،..... عشق قرباني مظلوم غرور است هنوز
در وفاي عشق تو مشهور خوبانم چو شمع ............شب نشين کوي سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نميآيد به چشم غم پرست............بس که در بيماري هجر تو گريانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد..................همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کميت اشک گلگونم نبودي گرم رو....................کي شدي روشن به گيتي راز پنهانم چو شمع
در ميان آب و آتش همچنان سرگرم توست ................اين دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلي فرست....................ور نه از دردت جهاني را بسوزانم چو شمع
جبران خلیل جبران
و اگر خواستید پروردگارتان را بشناسید،
پس به حل معماها روی نیاوردید،
بلکه به پیرامون خود بنگرید،
خواهید دید که او با کودکان شما در حال بازی است.
و به آسمان گسترده نظر فرا دارید،
می بینید که او در میان ابرها راه می رود و دستانش را در آذرخش دراز می کند و با
باران به زمین فرود می آید.
نیک اندیشه کنید آنگاه پروردگارتان را خواهید دید که در گلها لبخند می زند،
سپس بر می خیزد و دستهایش را در درختان تکان می دهد
دنیای ما پر از دست هائی است که خسته نمی شوند از نگه داشتن نقابها
بغض، بزرگترین نوع اعتراض در برابر آدم هاست... اگر بشكند دیگر اعتراض نیست التماس است! " دكتر علی شریعتی
گــاه در زنـدگـی ، موقعیت هایی پــیش مــی آیــد کــه انسان بـایـد تــاوان دعـاهــای مــستجاب شده خــود را بپــردازد
ما آدمها موجودات عجیبی هستیم وقتی میگوییم تنهایم بگذار یعنی ، بیش از همیشه به وجودت احتیاج دارم