فرهاد اینایی و که میفرستی همه خالین که مثله همون اولیس که باید بسازم
باوشه برونوش جوننننننننننننننننننننننننننن
نه باو من و شیطونیییییییییییییییییییییییییی
اون که ارههههههههههههههههههههههههه خیلییییییییییییی فاز میده ولی خطرناکه
یه کپسول زدن منم نزدیکه زغال بودم نزدیکه من افتاد ترکیدنی یه چیزیش پرید تو چشم فرهاد به قران یه ان گفتم کور شدم رفت پاهام میلرزید خدا رحم کرد بهم
پاس دارم اتش جاویدان را
یادگار فطرت جمشید را
چند روزی مانده بوش تا عید
آمد آتش در چنین روزی پدید
بهر او آتشگهی آراستند
از پلیدی و سیاهی ککاستند
پس از آنهر روز در روزی چنین
جشن سوری بود در ایران زمین
تا که آتش را پرستاری کنیم از اهورا طلب یاری کنیم
چهار شنبه سوری مبارک