گام بر می دارم اما این گذر بیهوده است
تا کلید دل نچرخد فکر در بیهوده است
آه ای گنجشک من در کنج غمهایت بمان
آسمان وقتی نباشد بال و پر بیهوده است
ناخدا ! پا از گلیم دور دریاها بکش
بادبان وقتی نباشد این سفر بیهوده است
کار با ابرو کمانان آخرش رسوایی است
تیر اگر از چشم بر خیزد سپر بیهوده است
موجها افسار خود را دست ساحل داده اند
کوشش دریای طوفانی دگر بیهوده است
ای درخت پیر از قانون جنگلها نترس
ریشه تا در خاک می ماند تبر بیهوده است
رضا کرمی