وقتي دلم مي گيرد
تو نيستي كه ببيني چه سخت است تمام اندوه خويش را
بي صدا گريستن بي هيچ دست نوازشي
وقتي دلم مي گيرد
تو نيستي كه بداني چه دردناك است بغض دلتنگي خود را
بي صدا شكستن بي هيچ سنگ صبوري
وقتي دلم مي گيرد
تو نيستي كه تماشا كني سر به ديوار كوفتن در اتاق تنهايي
و چنگ زدن گريبان خود را در خفقان بي كسي
وقتي دلم مي گيرد
تو نيستي كه بشنوي صداي پاي اشكي را
كه بر گونه هايم مي دود و به هواي شانه هايت بر زمين مي افتد
وقتي دلم مي گيرد
تو نيستي كه حس كني نياز دستهايم به دستهايت
نگاهم به نگاهت و صدايم به صدايت را
وقتي دلم مي گيرد
تو نيستي كه باور كني وسعت اندوه مرگ باورهايم را
وقتي دلم مي گيرد
تو نيستي كه نگاه كني دشواري دم زدن در تكرار دمادم
در خود شكستن و رنج زيستن زير سنگيني درد بودن را
وقتي دلم مي گيرد
تو نيستي كه به روي اين بي ستاره ي شبخوان
پنجره اي به باغ كهكشان باز كني
و...
وقتي كه تونيستی من دلم مي گيرد