درست میگی دردونه جان ولی اون داره به اجبار میره میدونم خودش دلش میخواد زندگی کنه. خب منم حق دارم زندگی بدون اونو نخوام. نمیدونم چرا و چی جوری اینطور شد؟ اون به ظاهر مشکلی نداشت فقط گاهی از درد قلب شکایت میکرد. نمیدونم چی جوری یه باره حالش اینقدر بد شد؟ وقتی شنیدم بیمارستان بستری شده هرگز این روزهای نحس رو پیش بینی نمیکردم. بهم حق بده وقتی کسی همه عشق و وجودت باشه نمیتونی کمترین درد و رنج رو واسش تصور کنی و الان جلو چشم من اون میخواد برای همیشه بره.
منم محبت خانواده خودمو همه این حرفا رو درک میکنم. ولی زندگی بدون اون واسم هیچ دلیل و منطقی نداره. من فقط میخوام اون برگرده همین.