DONYA16822
پسندها
990

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چه گریزیت ز من ؟
    چه شتابیت به راه ؟
    به چه خواهی بردن
    در شبی این همه تاریک پناه ؟
    مرمرین پله آن غرفه عاج
    ای دریغا که زما بس دور است
    لحظه ها را دریاب
    چشم
    فردا کور است
    نه چراغیست در آن پایان
    هر چه از دور نمایانست
    شاید آن نقطه نورانی
    چشم گرگان بیابانست
    می فرومانده به جام
    سر به سجاده نهادن تا کی ؟
    او در اینجاست نهان
    می درخشد در می
    گر بهم آویزیم
    ما دو سرگشته تنها چون موج
    به پناهی که تو می جویی
    خواهیم رسید
    اندر آن لحظه جادویی اوج !
    من شرکت کرده بودم
    الان میام رای میدم
    اخر که نتایج اعلام شد هم یه چیزی میگم برا مسابقه کلی بخندیم
    شما شرکت کردید:que:
    خدایا من در کلبه ی حقیرانه ی خویش چیزی دارم که تو در عرش کبریایی ات نداری
    من چون تویی دارم و تو چون خود نداری
    سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم
    به اندازه‌ی غم تو را دوست دارم
    بیا تا صدا ازدل سنگ خیزد
    بگوییم با هم: تو را دوست دارم
    می روم خسته و افسرده و زار
    سوی منزلگه ویرانه ی خویش
    بخدا میبرم از شهر شما
    دل شوریده و دیوانه ی خویش
    میبرم،تا که در ان نقطه ی دور
    شست و شویش دهم از رنگ گناه
    شست و شویش دهم از لکه ی عشق
    زینهمه خواهش بی جا و تباه
    میبرم تا زتو دورش سازم
    زتو ای جلوه ی امید محال
    میبرم زنده بگورش سازم
    تا از این پس نکند یاد وصال
    ناله میلرزد،میرقصد اشک
    اه بگذار بگریزم من
    از تو ای چشمه ی جوشان گناه
    شاید ان به که بپرهیزم من

    بخدا غنچه شادی بودم
    دست عشق امد و از شاخم چید
    شعله اه شدم، صد افسوس
    که لبم باز بر ان لب نرسید
    عاقبت بند سفر پایم بست
    میروم خنده به لب، خونین دل
    میروم،از دل من دست بردار
    ای امید عبث بی حاصل
    همون شعر معرف
    که می گفت
    باتوام ای لنگر تسکین
    باتوام ای تکان موج های دل
    .
    .
    .
    .
    این و خیلی دوست میدارم
    کاشکی بارون میگرفت و غم از این دهکده میرفت
    صبح روشن میرسید و شب ماتم زده میرفت
    کاشکی این مردم ساده جشن شادی میگرفتن
    کوچه هارو پل میبستن با گل مریم و لادن
    کاشکی باز گلای لبخند میشکفت روی لباشون.....
    گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
    گریه غرورم رو به هم می زنه
    مرد برای هضم دلتنگی هاش
    گریه نمی کنه ، قدم می زنه

    گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم
    نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
    یک اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم

    یک ماجرای تلخ ناگزیرم
    یک کهکشونم ولی بی ستاره
    یک قهوه که هرچی شکر بریزی
    بازم همون تلخی ناب رو داره
    اگر یکی باشه من رو بفهمه
    براش غرورم رو به هم می زنم
    گریه که سهله ، زیر چتر شونش
    تا آخر دنیا قدم می زنم

    گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
    گریه غرورم رو به هم می زنه
    مرد برای هضم دلتنگی هاش
    گریه نمی کنه ، قدم می زنه

    گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم
    نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
    یک اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم
    رفتم
    مرا ببخش و مگو وفا نداشت
    راهی بجز گریز برایم نمانده بود
    این عشق اتشین پر از درد بی امید
    در وادی گناه و جنونم کشانده بود
    رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را
    با اشک های دیده زلب شست شو دهم
    رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
    رفتم که با نگه به خود ابرو دهم
    رفتم مگو
    مگو که چرا رفت ننگ بود
    عشق من و نیاز تو سوز و ساز ما
    از پرده خموشی و ظلمت،چو نور صبح
    بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
    رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
    در لا به لای دامن شبرنگ زندگی
    رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
    فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
    من از دو چشم روشن و گریان گریختم
    از خنده های وحشی طوفان گریختم
    از بستر وصال به اغوش سرد هجر
    ازرده از ملامت وجدان گریختم
    ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
    دیگر سراغ شعله ی اتش از من نگیر
    می خواستم که شعله شوم و سرکشی کنم
    مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
    روحی مشوشم که شبی بی خبر زخویش
    در دامن سکوت به تلخی گریستم
    نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
    دیدم لایق تو عشق تو نیستم
    یکی از این آدما یه شب دعاش می گیره

    یکی از همین شبایی که شب تقدیره

    یه دل شکسته یک گوشه ی این شهر صداش

    میرسه تا آسمون و چه دامن گیره

    غروبا چه حالی داره ، این فضا چه حالی داره

    که برای گریه کردن یه هوای عالی داره

    غروبا ببین هوا رو ، گریه های بی صدا رو

    این همه دستایی که منتظر بارونه

    یکی اون بالا نشسته که خودش می دونه

    می دونه کاریه که فقط خودش می تونه

    دستای خالی رو خالی بر نمی گردونه

    غروبا چه حالی داره ، این فضا چه حالی داره
    کسی که مثل هیچکس نیست...

    من خواب دیده ام که کسی می آید
    من خواب یک ستاره قرمز دیده ام
    و پلک چشمم می پرد
    و کفش هایم جفت می شوند
    و کور شوم
    اگر دروغ بگویم
    وقتی که خواب نبوده ام, دیده ام
    کسی می آید
    کسی می آید
    کسی دیگر!
    کسی بهتر!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا