ای باکره احساس من!از شبنم میپرسم که خورشید من است. از پروین میپرسم که عقده گشای من است.
از آب میپرسم که آیینه من است،چون تو،هرگز مراپاسخ نگفتی و من نمیدانم آن
هنگام که آسمان به زفاف زمین درآمد،
آیا این من بودم که از خاک متولدشدم؟
آیا از زمین که خاستگاه عشق است وقیس را از رحم پاکش
بیرون کرد،واز آسمان که نگهبن جنگل ستارگان است
من زاده شده ام؟؟پس اکنون ای باکره احساس من!مرافریادبزن
که ماه نیز شتابان است. .