اون (دختر) رو تو يک مهموني ملاقات کرد. خيلي برجسته بود، خيلي از پسرها دنبالش بودند در حاليکه او (پسر) کاملا طبيعي بود و هيچکس بهش توجه نمي کرد. آخر مهماني، دختره رو به نوشيدن يک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روي ادب، دعوتش رو قبول کرد. توي يک کافي شاپ نشستند، پسر عصبي تر از اون بود...
دو دوست سال ها پیش دو کشاورز در همسایگی هم زندگی می کردند . دو دوست خوب و با وفا . یکی مجرد و دیگری متاهل وقتی زمان برداشت محصول میشد به هم
کمک می کردند و محصولات همدیگه رو جمع می کردند و به درون انبارهامیریختند .هر
سال کشاورز متاهل بعد از جمع آوری محصول شب که به خواب میرفت با خودش میگفت...
كفن دزدی كه عاقبت بخیر شد
كفن دزدی كه عاقبت بخیر شد
آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت: ای پدر امرت چیست؟ پدر گفت: پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و...