Cold point
پسندها
21

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • عاشقانه دوست دارم
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
    هر آهنگی که گوش می دهم
    به هر زبانی که باشد
    بغضم را می شکند
    نمی دانم
    بغضم به چند زبان دنیا مسلط است ...

    آنقدرها هم
    روی وقار من حساب نکن...
    قطب زمین هم که باشم
    تو را که می بینم
    یخ هایم آب می شود...

    بـاورتــــــــ بِشَــــود یــا نـــﮧ . . .

    روزی مــی رســ♥ــد کـﮧ دِلَتــــــ بــــرای هیــــچ کــس؛

    بـﮧ انــــدازه مَـטּ تَنگـــــ نَخــــواهــد شُــــد

    بــــرای نِگــــاه کــــردنم

    خنــــدیـــدنم

    اذیتـــــــ کــــردنم

    بـــرای تمــــام لحـــظاتــــی کـﮧ در کنـ♥ــارم داشتــــی

    روزی خــــواهــــد رسیــــد کـﮧ در حسـ♥ـــرت تکــــرار دوبـاره مَـטּ خــــواهـی بــــود

    مــی دانــــم روزی کـﮧ نباشَــــم ;هیچکَــــس; تکــــرار مـטּ نخواهــــد شُــــد
    "ﺣﯿﺮﺕ "
    ﻧﺎﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻦﺍﺳﺖ
    ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﻢ
    ﺑﻪﺯﻧﮓ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ
    ﻭ ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢﻣﯽ ﺯﻧﺪ
    " ﺣﯿﺮﺕ "
    ﻧﺎﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
    ﻭﻗﺘﯽﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
    ﺭﻫﮕﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﺍﺳﺖ


    تعداد،
    صورت مسأله را تغییر نمی­دهد
    حدس بزن
    چندبار گفته­ایم و شنیده نشده­ایم
    چندبار شنیده­ایم و
    باورمان نشده است
    چندبار...
    پدرم می­گفت:
    پدربزرگ­­ات، دوستت دارم را
    یک­بار هم به زبان نیاورد
    مادربزرگ­ات اما
    یک قرن با او عاشقی کرد



    دلم قصه ی عاشقانه ای میخواهد...

    که تاآخرش٬...

    پای هیچ"نفرسومی"

    به میان نیاید!...
    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی
    حتی حواسش نبود
    دستانش را بریده اند!

    بعد ریخته شدن آب هم
    آنقدر ناراحت...
    که باز فرصت نکرد
    سراغی بگیرد از بازوانش...

    فقط وقتی حسین آمد بالای سرش
    می خواست دست به سینه سلام دهد
    که تازه فهمید
    دستانش نیستند!

    سلام احوال بانو مریم خوبید
    قبول باشه سوگواری هاااااااا
    شاد باشی گلم ممنون
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا