مات لبخند توام
حسرت اين شب ها
دوري از شادي شهر
غربت زاغچه ها
دوري از خنده ي تو
من و مهتاب و زمين
جذر و مد همه دلتنگي ها
همه مان نام تورا مي خوانيم
نام زيباي تو را ...
تو چرا غمگيني؟
زاغ امروز به من گفت ببين
من اگر تار شدم از دوريست
ياس امروز نشست
پشت دلتنگي تو
و به ابروي تو مي برد نماز
مادرم نذري داد
كوچه را جارو كرد
چلچله هي ميخواند
نت دلتنگي را
شهرما غمگين است
مردمش دلگيرند
كوچه ها بي روحند
واژه ها سنگين اند
داغ نابودن تو
همه را پر كرده
شاعري مي ميرد
دختري ميگريد
همه ي واژه ي عشق
ميشود معنا در
انتظار شب ديدار شما
همه ي درياها
همه ي برگ درختان بهاري
همه ي باران ها
همه دلتنگي ها
همه را اوردم
تا كه سوگند دهم
انتظارت را باز
كه بيايي و بميرد كابوس
تا بيايي و بميرد غم ها
بخدا باغچه ها غمگينند
سوسن و ياس و همه اطلسيا
مريم و عطر گل شب بو ها
همگي منتظرند
همگي منتظرند