نیایش
دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هر قطره شود خورشیدی
باشد که به صد سوزن نور ، شب ما را باکند روزن روزن.
ما بی تاب ، و نیایش بی رنگ.
ما هسته ی پنهان تماشاییم.
ز تجلی ابری کن ، بفرست ، که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم ، باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم.
ما جنگل انبوه دگرگونی.
از آتش همرنگی صد اخگر برگیر ، برهم تاب ، بر هم پیچ: شلاقی کن ، و بزن بر تن ما
باشد که ز خاکستر ما ، در ما ، جنگل یکرنگی بدر آرد سر.
هر سو مرز ، هر سو نام.
رشته کن از بی شکلی ، گذران از مروارید زمان و مکان
باشد که به هم پیوندد همه چیز ، باشد که نماند مرز ، که نماند نام...
"سهراب سپهری