بیا رفیق مرا ببـر
به دشت امن پشت سـر
مرا ببـر کنار تخته ی سیاه
کلاس درس باغچه
و حل مشکل کلید ، گذر ز روی در!
بیا رفیق به من بگو چرا
صدای پای آب را کسی صدا نمی زند؟
چرا فروغ روزهای خوب
سکوت این شب سیاه را به هم نمی زند؟
بیا رفیق مرا ببـر
به ذوق چاله های آب
به بادبادکی که بی هوا پرید
به عشق های پرحرارت کتاب
مرا ببر به چشم باز پنجره
به خنده های بی دلیل، ناب
بیا رفیق بگو چرا
جواب دست پاک و بی ریا
دشنه ای به دست دوست می شود
و اعتماد من به ارتفاع دست های او
سقوط می کند!
بیا رفیق مرا ببـر
به خانه ی دلت، که دنج بود و پرصفا
در انتهای کوچه ی خدا
و زخمه ای بزن به ساز کوک بی صدا...