من جامدادی را گذاشتم روی بخاری نفتی | فکرش را بکنید | تا این حد بیشعور بودم...
بعد آمد جامدادی را ورداشت و دید نصفش نیست | من هدفم این نبود که نصفِ جامدادی ذوب شود | هدفم این بود که جامدادی را یک جا قایم کنم که کمی اذیت بشود...
ولی هنوز خودم را نمیبخشم | دخترعمه به خانه آمد و صحنه را دید و زار زار زد زیر گریه ...
گفت عاشقِ این جامدادی بودهاست | جامدادیِ رویاهایش بودهاست و منِ خر آن را ذوب کردم...
ولی خب فقط تقصیرِ من نبود | تقصیرِ خواهر و پسرعمه بود | آنها با دخترعمه خوب نبودند | وقتی که دخترعمه و عمهها رفتند عید دیدنی ما در باغ ماندیم و پسرعمه گفت بیاییم دخترعمه را اذیت کنیم | آنها میخواستند دفترچه خاطراتش را یواشکی وردارند و بخوانند و بعد قایمش کنند ...
یکبار دلیلِ این بد بودنشان را پرسیدم | گفتم چرا او را دوست ندارید؟ | گفتند چون خیلی احساساتیست....
بعد آمد جامدادی را ورداشت و دید نصفش نیست | من هدفم این نبود که نصفِ جامدادی ذوب شود | هدفم این بود که جامدادی را یک جا قایم کنم که کمی اذیت بشود...
ولی هنوز خودم را نمیبخشم | دخترعمه به خانه آمد و صحنه را دید و زار زار زد زیر گریه ...
گفت عاشقِ این جامدادی بودهاست | جامدادیِ رویاهایش بودهاست و منِ خر آن را ذوب کردم...
ولی خب فقط تقصیرِ من نبود | تقصیرِ خواهر و پسرعمه بود | آنها با دخترعمه خوب نبودند | وقتی که دخترعمه و عمهها رفتند عید دیدنی ما در باغ ماندیم و پسرعمه گفت بیاییم دخترعمه را اذیت کنیم | آنها میخواستند دفترچه خاطراتش را یواشکی وردارند و بخوانند و بعد قایمش کنند ...
یکبار دلیلِ این بد بودنشان را پرسیدم | گفتم چرا او را دوست ندارید؟ | گفتند چون خیلی احساساتیست....