baharet
پسندها
379

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شب و روزم گذشت به هزار آرزو
    نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او

    نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
    نه نمازم نماز، نه وضویم وضو

    دل اگر نشکند به چه ارزد نماز
    نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو

    نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
    نه یکی حسب‌حال، نه یکی گفت‌وگو

    نه به خود آمدم، نه ز خود می‌روم
    نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو

    همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
    همه جا «لاشریک... »، همه جا «وحده... »

    نبرد غیر اشک، دل ما را به راه
    نکند غیر آه، دل ما را رفو

    نشوی تا حزین هله با مِی نشین
    هله سر کن غزل، هله تر کن گلو

    به سر آمد اجل، نسرودم غزل
    همه‌اش هوی و های، همه‌اش های و هو

    هله امشب ببر به حبیبم خبر
    که غمش مال من، که دلم مال او

    هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان !
    هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !

    بِبَریدم به دوش، به کوی می‌فروش
    که شرابم شراب، که سبویم سبو
    سلام و درود:D
    خوبین؟
    خوشین؟
    سلامتین؟
    سرحالین؟
    درچه حالین؟
    خوش میگذره؟
    روبه راهین؟
    ایام به کام هست؟
    عیدتونم مبارک ...:gol:
    تو اکنون شهر علم و اجتهادی
    تو رب النوع شمشیر و جهادی

    تو خورشیدی شدی در گوشه غار
    بر نور تو شد خورشید و مه تار

    بتاب و روشنی بخش جهان باش
    مهین پیغمبر آخر زمان باش


    عید پیامبری رسول خدا مبارک

    همیشه از چشم گذاشتن می ترسیدم

    و آن روز نوبت من بود

    چشمهایم را بستم...

    یک،دو،سه...

    و باز کردم

    تو گم شده بودی

    و من پی تو می دویدم

    هنوز من بی تو...

    وقتی پیدایت کنم

    دیگر چشمهایم را نخواهم بست
    می دانی
    یک وقت هایی باید
    روی یک تکه کاغذ بنویسی
    تـعطیــل است
    و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
    باید به خودت استراحت بدهی
    دراز بکشی
    دست هایت را زیر سرت بگذاری
    به آسمان خیره شوی
    و بی خیال ســوت بزنی
    در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
    پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
    آن وقت با خودت بگویـی
    بگذار منتـظـر بمانند !!!

    حسین پناهی
    در خلوت کوچه هایم

    باد می آید

    اینجا من هستم ؛

    دلم تنگ نیست….

    تنها منتظر بارانم

    تا قطره هایش بهانه ایی باشند

    برای نم ناک بودن لحظه هایم

    و اثباتی

    بر بی گناهی چشمانم!
    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم
    كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم

    باهمه رنج وغم وافسوس و درد واشك و آه
    ديگر آن من من نبودم آه چه بي پروا شدم

    روشني بخش نگاهم شمع فانوس تو بود
    آن هم از كف رفت ومن چون ظلمت شب ها شدم

    درميان جمع ياران بودم و ليك اي دريغ
    زير باران غمت بي همدم و تنها شدم
    گوشه پنجره را باز کنید
    باد باید بوزد
    ابر باید برود
    ذهن باید نفسی تازه کند.

    عشق هر بار که سر می‌زند از جان تو
    معنای جدیدی دارد
    روح تو در کمد خاطره خواهد پوسید
    گردش خون تو ـ یادت باشد ـ
    که به اکسیژن این ثانیه‌ها مدیون است
    سهم هر روز تو
    با گردش تقویم ورق خواهد خورد
    با کسی هرگز در کافه دیروز قراری نگذار
    چترها خاطره‌اند
    خیس باران شدن احساس لطیفی دارد.

    سفری بی چمدان باید رفت.
    بانوی آفتاب!



    لختی شتاب کن



    گویی ، ستاره ی مایوس عمر من



    از این مدار بیهده گشتن



    خواهد کشید دست.





    لختی شتاب کن.
    خدا گوید:

    تو ای زیباتر از خورشید زیبایم،

    تو ای والاترین مهمان دنیایم،

    بدان آغوش من باز است،

    شروع کن،

    یک قدم با تو،

    تمام گام های مانده اش با من
    ذکر من، تسبيح من، ورد زبان من علي است
    جان من، جانان من، روح و روان من علي لست
    تا علي (ع) دارم ندارم کار با غير علي
    شکر لله حاصل عمر گران من علي است
    ميلاد امام علی(ع) مبارک باد
    مهرآفرینا!

    سجاده ام را به سمت قبله نیاز می گشایم

    تا ذره ذره وجودم را به معراج نگاهت، پرواز دهم

    می ایستم به قامت دربرابرت تاعظمتت را سپاس گویم

    به رکوع می روم تا بزرگی ات را به یاد بیاورم

    و به سجده می افتم تا بر بندگی ام مهر عشق بزنم…

    چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توست

    چه لحظه های مهرافروزی در ذکر یادت…

    پروردگارا! دستان دعایم را

    به عرش الهیت برسان،

    دلم را به حلاوت دوستیت

    و چشمان باران زده ام را به دیدارت

    نورانی گردان.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا