عشق٬ آتش را گلستـان کرد
عشق، پسر را به قربـــــانگاه برد
عشق، مرگ به دست پـــدر را پذیرفت
عشق، به جای او گوسفندی را به تیغ سپرد
عشق، ابراهیم را بنده و خدا را آفریننده ساخت
و عشق خشنودی عاشق و معشوق را در برداشت
كوير سينه را از اشك دريا می کنم هرشب
چه طوفان ها در اين دريا كه بر پا می کنم هرشب
بيا يك شب تماشا كن با چشمان خود بيني
كه من جان كندن خود را تماشا مي كنم هر شب