Art_saya_design
پسندها
114

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم

    به تک تک شاخه های درخت خیالمان !

    نگاه هایمان را گره بزنیم

    به آبی بی کران آسمان

    و دست هایمان را ، به هم ...

    بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان !

    و پاک کنیم

    رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را !

    چه فرقی می کند خوب ِ من ؟!

    تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید

    زیر چتر خیال می خوابیم ...

    کودکانه و بی خبر ...!


    نیلوفر
    عزیزم مطالعات اولیه طرح در حال اجراست وما داریم روی مقاومت خاک ونقشه های توپوگرافی کار میکنیم میشه بدونم پروژه های بزرگ شما چقدر بزرگن این پروژه دولتی نیست واز طریق بخش خصوصی ساپورت میشه ضمنا پروپه تله کابینش شروع شده من دنبال علاقه مندان میگردم که تازه فارغ التحصیل شدن یا در حال تحصیلن ولی استعداد وایده های جالبی دارن شما برو ورزشگاه البرز تهران رو که چهار ساله توسط بخش خصوصی ساخته شده ودست تیم استیل آذین نگاه کن


    امروز دیدم ...

    فهمیدم

    چقدر ...

    چقدر زیباست ...

    انعکاس آسمان بر روی زمین خیس از باران ...

    آسمانی سربی ...

    خاکستری های متفاوت ...

    و چشمانی که نیاز به بالا نگریستن نداشت ...

    باران که می بارد تو همیشه می آیی ...

    انعکاس زندگی همین دور و برهاست

    نگاه کن شکوه زندگی را ...

    خدا همین جاست ...!


    وقتی خدا غمگین می شود

    و راه می رود

    از جای پاهایش " پاییز " می روید ...


    رها یوسف نژاد
    اومدی به ما سر زدیو رفتی بی وفا
    سلام عزیزم من برای طراحی دهکده المپیک نیاز به کمک علاقمندان دارم این یک طرح دانشگاهی نیست مطالعات اولیه اش در حال اجراست این پروژه محدودیت متراژ نداره من میخوام توش یه استادیوم فوتبال چند تا زمین تمرین فوتبال چند سالن چند منظوره هتل واستخرسرباز وسر پوشیده البته اونجا یه سد شنی با هسته رسی هم درحال مطالعه هست ضمنا بزرکپگترین تله کابین جهان به طول 12 کیلومتراونجا کلنگ خورده از لحاظ اقلیم هم اونجا دارای منطقه کوهستانیه حدود 600 متر بالاتر ازسطح دریا اگه به شمال اومده باشی وقتی از شهر رودبار رد میشی به یه شهری میرسی به اسم رستم آباد که این منطقه از رستم آباد حدود 11کیلومتر فاصله داره واسم روستاش پنج خاله هست که نزدیکترین راه پیاده روی تا قله درفک که دومین قله گیلانه به ارتفاع 2520 متر وبا اتوبان جدید تهران رشت وخط آهن درحال ساخت حدود 4تا5 کیلومتر فاصله داره


    می خواهم راه بروم ...

    سوت بزنم ...

    دور شوم

    کمی از این همه صندلی های پر دود ...

    کمی از این همه چشم و عینک های سیاه ...

    می خواهم در ماه ترین

    ایستگاه زمین

    گریه کنم ...!


    هیوا مسیح
    سلام
    میخواستم بپرسم مطالب و عکس راجع به معماری و فرهنگ دارید؟؟؟؟؟برای درس مبانی نظری معماری ایا تحقیق یا پروژه ای دارید؟؟؟من یک ماه دارم سرچ میکنم ولی...... میشه کمکم کنید؟؟؟راحع به درس تحلیل فضای شهری چه طور؟؟؟


    تجربه ی مبدا را به اختیار من گذاشتی

    اما ایمان دارم که برای مقصد تنها نیستم ...

    هنوز قدم اول را پس از سالها یاد نگرفته ام ... هنوز زمین می خورم !

    .

    .

    .

    می دانم برای قدم دوم دستم را خواهی گرفت تا مقصد ...!


    در آسمان

    دو چيز افسونم مي کند !

    آبي بي کران

    و خدا ...

    آن را مي بينم

    و مي دانم که نيست ...

    او را نمي بينم

    و مي دانم که هست ...!


    واهه آرمن


    خوب یادم هست از بهشت که آمدم

    تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ...

    اما زمین تیره بود و سخت !

    دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش

    و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم ...

    من سنگ شدم !

    دیگر نور از من نمی گذرد ...

    حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است ...

    نمی بارم چون می ترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم !!!


    آرامشی ست

    در قطره قطره ی بارانت

    خدا

    که هیچ جا پیدا نمی شود ...!


    برای نزدیک شدن به تو به کلمه ها احتیاجی ندارم و منت جاده ها را نمی کشم... می دانم اگر دستهایم خالی از دانه های اشک و تسبیح هم باشد به حرف هایم گوش می دهی و مرا از نیایش محروم نمی کنی ...
    آنقدر ابرها را می شمارم تا به مرزهای مقدس گریه برسم ...
    آنقدر تو را صدا می کنم تا دروازه های ملکوت به رویم باز شوند ...
    بی تو قدم زدن در زیر باران زیبا نیست ...
    بی تو آسمان را باید مچاله کرد و دور انداخت !
    بی تو قطار ها در شب گم می شوند و به ایستگاه صبح نمی رسند ...
    .
    .
    .
    بی تو هیچ کسی عاشق نمی شود ...!


    خستگی هایم را با خدا قسمت کرده ام ...

    خدا قبول کرده است، سهم بزرگتری از خستگی هایم را برای خودش بردارد !

    چون من کوچکترم،کمترش برای من باشد !

    درد هایم هم همینطور ...

    به خدا گفتم که من کوچکم و ضعیف

    و خواستم درد ها و خستگی هایم را، همه اش را بدهم برای خدا باشد !

    خدا قبول نکرد ...

    گفت آدم زنده ی بی درد وجود ندارد !

    اگر بخواهی،

    درد ها و همه ی خستگی هایت را،با زندگی ات ازت می گیرم !

    همه را با هم ...

    من قبول نکردم ...

    سهمی از درد ها و سهمی ازخستگی هایم و همه ی زندگی ام را نگه داشتم ...

    .

    .

    .
    نفس می کشم و خدا هم هست ...!


    از نور آموختم ؛

    كه سكوت كنم ...

    و از سكوت ؛

    كه پذيرا باشم ...

    راهی طولانی در پيش است ...!


    کسی می گوید آری
    به تولد من
    به زندگی ام
    به بودنم
    به ضعفم
    نا توانی ام
    مرگم

    ...

    کسی میگوید آری
    به من
    به تو

    ...

    و از انتظار طولانی شدن شنیدن پاسخ من
    شنیدن پاسخ تو
    خسته نمی شود ...!


    میان تکه های گم شده ام

    سرگردانم ...

    من این جا و آن جا

    در جستجوی پیوندهایم

    در پس کدامین ابهام

    جا مانده ام،

    که این آواز رازآلود

    مرا به خویش می خواند ؟!

    بر بیراهه های تردید

    گام می زنم ...

    میان تاریکی

    قلبم را می یابم ...

    همان یگانه راهنمای من

    در مسیر زمان ،

    که از هجوم آموخته ها

    گریخته است

    پیش می آیم و نگاه می کنم ...

    اینک

    حقیقت در یک قدمی ست ...!


    فریبا حسینی سجادی


    چشم که گشود ...

    دلتنگ خانه بهشتی خود شد

    و گریست ...

    دستی پاهایش را گرفت

    چرخاند ...

    تا دنیای وارونه ما را ببیند

    و یاد بگیرد

    که دنیای ما

    با آنچه در بهشت کوچک خود

    آموخته بود

    فرق دارد ...!
    سلام نه هنوز چیزی پیدا نکرم هیچکیم جوابمو نداده اصلا نمیدونم از کجا همچین چیزی پیدا کنم)))):
    سلام
    راستش 2 ماه پیش ترجمه کردم و ماه پیش کامپیوترم رو فرمت کردم واسه همین سایتش پاک شده
    فقط خودم به صورت word به زبان اصلی و ترجمه خودم رو دارم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا