مغموم تر از برگی که از شاخه جدا می شود
و اسبی که در راهی ناآشنا
در باران
ره می سپارد
اندوه آوارگی با من است
دلم گرچه از عشق روشن
اینک بی روی تو
خورشید گرفته است
تیرگی کسوف با من است
بی تو زندگی
تلخ تر از شرمیست مستمر
کدام اندوهت را بگریم
نبودن
یا
در بند بودنت را