1ماه پیش رفتیم یکی از روستاهای کاشان گلاب بگریم... طرف انقدر هل کرده بودا که اگه بهش میگفتم دخترتو میخوام دو دستی تقدیم میکرد... باور کن تیکه نمیندازم... چند بار از حرکات احمقانش فهمیدم... دختره هم که عین املا هی چادرشو میکشید رو سرش در میرفت...
چون کوچیک بود خوشم نیومد... اصلا ازدواج باید یه جور دیگه باشه... مثلا بعد یه اتفاق هیجان انگیز ... واااااااااااای آرامش دارم ذوق میکنم....