-anjel-
پسندها
372

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شبتون پر از ارامش
    فقط اگر خواستید بنویسید قبلش جندتا داستان کوتا بخونید
    وزیاد هم خودتونو اذیت نکنید ده خط هم نوشتید کافیه
    جون من ببخشید اینجوری مثل معلمها می گم.خودم اصلا اینجوری دوست ندارم بگم
    شما خودتون دکترید:redface:
    چرا سختم باشه از خدامه
    موضوع یه جمله ای میگم
    یه شب بارونی یه مرد خوش پوش وارد یه محله فقیر نشین میشه میره جلو دریه خونه و در رو میزنه..................
    خب این چه طوره
    به بچه های کار گاه داستانمم این و گفته بودم اونا نوشتن
    می دونید چیزهایی که میگم داستانیه
    اگر خوب نبود یه متن درباره همون عکس حصارها که تبدیل بهپرنده شدن بنویسید
    یادتونه گفتم
    دارم یه کار می نویسم که یه نفر داره تو خونه اش چند سال پشت سر هم تو یه روز خاص برای نفر دوم که نیست تولد میگیره
    وهمش منتظرش می مونه که بیاد
    براش کیک درست کرده رو کیکش یه جمله نوشته
    براش کادو خریده تو یه جعبه پیچونده
    این چه طوره
    دوست داری بنویسیدش
    من نصفه نوشتمش
    ایده اش می دونید کی زد به سرم
    شب نیمه شعبان تو کوچمون جشن گرفته بودیم برای کسی که خیلی دوستش داشتیم اما کاملا ظهور نداشت
    من برا اخرش یا تیکه دوم کلی فکر کردم وبرنامه دارم
    شما این انتظار چه جوری می نوشتید
    مخصوصا تیکه اخرش که من توضیح ندادم
    به به مبااااااااااارکه...ایشالا پروفسور بشی....
    دانشگاه خودمون دکتری قبول شدی؟؟
    قطره؛ دلش دریا می خواست
    خیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود
    هر بار خدا می گفت : “از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست! “
    قطره عبور کرد و گذشت
    قطره پشت سر گذاشت
    قطره ایستاد و منجمد شد
    قطره روان شد و راه افتاد
    قطره از دست داد و به آسمان رفت
    و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت
    تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!
    خدا قطره را به دریا رساند
    قطره طعم دریا را چشید
    طعم دریا شدن را
    اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟
    خدا گفت : هست!
    قطره گفت : پس من آن را می خواهم
    بزرگ ترین را، و بی نهایت را !
    پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!
    و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد
    اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت
    آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت
    قطره از قلب عاشق عبور کرد!
    و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :
    “حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است! “
    :w15::w15::w15:
    دید میگم همیشه درست می گید اینم یکیش:biggrin:
    کارمون از نوشابه گذشته دیگه به هندونه گذاشتن رسیده
    --------------------------
    لطف دارید خداحفظتون کنه:gol:
    چرا یسری از ادمها که خیلی خوبن اکثر اوقات درست میگن چون از روی عقل وقلب متحد حرف میزنن
    یکشون هم دوست بزگوار ماست:redface: که اینجاست:gol::gol::gol:
    انگار که معصومیت و پاکیی به تصویر کشیده باشی و مجسم کرده باشی
    براتون نگفته بودم با بچه های کانونمون توبلوار شهر چندتا غرفه راه انداختیم
    8 یا 9 روز مسول غرفه نقاشی بچه ها بودم
    خیلی عزیز بودن و شیرین
    یه نقاشی هایی می کشیدن
    ----------------------
    خوبم........ فقط..
    فقط برام دعا کنید
    دعا کنید یه روز هم که شده بطلبه برم زیارت
    :w27::w27::w27::w27::w27:
    من که دیووونه این کارام:w14:
    فقط نمیدونم چرا یسری به تمسخر بهم میخندن:(
    ومنم اصلا محلشون نمیدم کار خودم می کنم:D
    چیش جالبه؟ استعداد نیس نقاشی ........ نقاشی فقط ملزم دقته منم دقت میکنم میتونم بکشم وگرنه شق الشجر نکردم ......... نفرت دارم چون حوصله ادمو سر میبره چون سودی نداره
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا