هرزه می نامی
دختری را
که تار مويی بيرون روسری دارد
يا سيگاری به دست
... ... يا دست عاشقی در دست
ولی من
هرزه تو را می خوانم
که هر سخن بی اساسی
با ذهن ات همبستر می شود
و افکاری اين چنين
حرام زاده
در دامنت می پروراند
آدم ها مي آيند و زندگي ميكنند و مي روند...اما فاجعه ي زندگي تو آن هنگام آغاز مي شود كه آدم ميرود اما نمي ميرد!
مي ماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشين ميشود كه تو ميميري در حالي كه زنده اي
نه من تا شیش سالگی اصفهان بودم ..
بعدش دیگه اومدیم دزفول
الانم اهواز کار میکنم ...ولی باز خونمون دزفول
هیلی دوس دارم برگردم اصفهان .... چند ماه پیش بعد از 14 سال اومدم اصفهان ... یاد کودکی ام افتادم ..دلم گرفت!!