پریده رنگ تر از برگ هایِ پاییزم
تونیستی که ببینی چگونه می ریزم
کویر ریشه دوانیده درحوالیِ من
تَرَک تَرَک شده آیینه یِ غزل خیزم
نسیمِ چلچله درکوچه هایِ شهر وزید
تبسّمی باران! تا دوباره برخیزم
چگونه زنده کنم خاطراتِ سبزم را
چنین که دربه درِ کوچه هایِ پاییزم
نه نایِ اینکه به آغوشِ سبز برگردم
نه پایِ اینکه ز پاییزِ مرگ بگریزم
اگرچه پیچکِ بی تکیه گاهِ این باغم
مباد ـ جزتو ـ به هرخار و خس بیاویزم
همیشه جاریِ رؤیایِ سبزِمن، دریاب
مرا که ازعطشِ انتظار لبریزم