"Amir masoud"
پسندها
5,422

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • من که خیلی وقته متخصصم گل پسر!! از رنگ و رو رفته دیگه، تا خودت عنوان جدید نگرفتی ما رو ندیدی!
    سلام خوبی امیر باور کن دقت نکرده بودم زیاد اهمیتی هم نداره واسم بودن با بچه ها برام مهمه البته کلیشه شد میدونم
    خیلی ممنون سلامت باشی!! چه خبره مگه؟ یادم نمیاد تازگی عروسی کرده باشم یا بچه دار شده باشم! دانشگاه هم که قبول نشدم! این نزدیکیا که عید هم در پیش نداریم...
    آهاااااااا داری به در میگی که دیوار بشنوه؟ باشه تبریک عرض میشود، ممتازیتون مبارک باشه آقا امیرمسعود.
    سلااااااااااااااام...چطوری تو!؟!خوبی!؟!من بی معرفتم یا تو که یه سر به من نمیزنی!؟!؟!
    دوست دارم ازت دلگیر نمیشم، این چه طرز حرف زدن با خواهر بزرگتره!
    سلام
    آقا مسعود غرض شخصي دربين نيست!
    من يه وظايفي دارم...

    علم غيب نمي خواد ...گاهي اوقات يه بار سرچ كردن جواب ميده
    اگر پستم رو بد برداشت كرديد...فكر كرديد ناراحتي يا كنايه اي توشه من معذرت مي خوام...بي منظور بود ولي ويرايشش مي كنم

    پ.ن:ديگه ما كه بايد هواي هديگرو داشته باشيم..چپ دستي گفتن....(چشمك)
    آره تو حذف کردی بعدشم نوشتی به خودم مربوطه

    دستت درد نکنه دیگه چی؟:(
    پس باید بگم من اساساً اهل شیطنتم!!!!
    حالا این ملت که میگی مکانه؟؟؟؟

    هی روزگار.... دنیا رو ببین.... یه کلمه می ندازن وسط و هی، هی روزگار میگن.....
    من دارم میرم.... مرحمت زیاد...... هی روزگار!!!!
    خوبه حالت؟؟؟؟
    صبر کن.....
    نه تب داری!!!!!
    چی میگی شما؟؟؟؟ واضح بگو ببینم چی میگی!!!!
    امیرمسعود من امشب دارم میرم، دیگه شاید مدتها همدیگه رو نبینیم. امیدوارم بخاطر تمام بدیها و سردیهام منو ببخشی...
    پیشاپیش یلدا هم مبارک (از طرف پاییز!!)... بدو که روز کوتاهه، پاییز آخر راهه... هندونه رو آوردی؟ جوجه هاتو شمردی؟
    زمستونه از فردا. مبارک باشه یلدا :D:gol:


    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
    تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
    جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
    سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
    دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
    آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
    چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
    خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
    خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
    چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
    همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
    ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
    خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
    ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
    که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا