بايد براي عبور از شب صدایش ميزدم
و شب
سكوتي طولاني بود كه تا صبح
ادامه داشت
گواراي من
اي شعر ناب من
شراب من
زمين خاكيم
گرد سرت مي گردم وهستم
اي زندگي بخش آفتاب من
بدور افكنده ام
غمها وشادي هاي كوچك را
اي شور شعر ناب من
حقيقت با تو از
آرايه وپيرايه عريان شد
اي راستين بي نقاب من
"چرا هستم؟ "
سوال بي جوابم بود از هستي
تو دادي
با سلام خود
جواب م