نگارم، نفسم،عشقم؛ شاهزاده ی باران من...
امشب برایت تحفه ای ندارم...امشب نامه ای ننوشته ام...
امشب دریا را قسم نگرفته ام...امشب ساحل را لایق ندانسته ام...
امشب خورشید را محرم اسرارم نیافته ام...امشب ماه را تمثیل مناسبی نخواسته ام...
امشب ستاره ای را روشن تر از چشمان تو ندیده ام...
امشب باران را راوی عشق باشکوه مان نخوانده ام...
امشب حتی از رنگین کمان هم،رنگی نیاورده ام...
و شمع احساسم را به طواف پروانگی هایم سوق نداده ام...
امشب فقط من هستم و قلبم....
احساس پاک و بی آلایش ام. در مقابل حضور دلنواز تو...
معاوظه ی شور انگیزی ست...
دل من، تنها دارایی ام؛ در ازای آغوش مقدس تو، منحصرترین سایه گاه امن این دنیا...
دیگر کائنات به چه کارم می آید!؟
وقتی تو برترین اعجاز خدواندی...
مستانه پیش می آیم...سر بر سینه ات می سایم ...سلیس و روان می گویم ...
دوستت دارم آرام جانم!