ali tanha91
پسندها
2

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
    هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
    قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
    باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق
    عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
    شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق
    شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
    می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
    پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
    شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق
    باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
    باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام
    اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم
    مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
    خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل می رفت
    محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
    یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت
    با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
    خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
    باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد
    “آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
    یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”
    تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
    من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
    “آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی
    تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی
    تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
    تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”
    در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا
    چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا
    ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت
    چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟
    چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن
    آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من
    دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
    به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم
    چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
    تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم
    نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
    اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم
    اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
    حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم
    چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
    چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم
    یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
    اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم
    سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
    دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم




    آن دم که با تو ام
    ای آنکه زنده از نفس توست جان من
    آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من
    آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
    می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
    آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
    سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من
    بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
    زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
    با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
    خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من
    پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
    حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست
    شعر زلال جوشش احساس های من
    از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست
    يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
    اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
    خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
    بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست
    من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
    طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست
    تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
    با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست


    سلام.مرسی عزیزم.خوبی؟
    خیلی خیلی خوشحالم کردی.
    مشکل شانس من عزیزم که هیچی شانس ندارم.:cry::cry:
    صب دانشگا کلاس داشتم ترم جدید شرو شده.یه ترم دیگه هم گذشت.میبنی چقد بزرگ شدم؟:d
    بعدشم خوابیدم که بهتر شم.
    پیامات عالی بودن.خیلی ممنونم:gol:
    الان باید برم دکتر وقت دارم بعد میام جبران میکنم.
    :gol::gol::gol:
    بابای نفسم
    می دونی دلتنگی یعنی چی؟
    دلتنگی یعنی اینکه:
    بشینی به خاطراتت با عشقت فکر کنی ..
    اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ..
    ولی چند لحظه بعد ...
    ... شوری اشکهای لعنتی ،
    شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند.
    بعضی حرفها رو نمی شه گفت !
    باید خورد ...
    ولی بعضی حرفها رو نه می شه گفت ،نه می شه خورد 
    می مونه سر دل 
    می شه دلتنگی ...!
    می شه بغض 
    می شه سکوت
    می شه همون وقتی که خودتم نمی دونی چه مرگته ...
    سلام.چطوری؟
    خیلی کیف داره وقتی یکی نیست بیای و پروفشو خط خطی کنی.[IMG]:d
    گذشته هایی که بشود دوست شان داشت، گذشته هایی درست اند. حتا اگر دیگر چیزی از جسدهاشان باقی نمانده باشد.
    او، گذشته ای ست که دوستش دارم. 

    [IMG]
    دلم از دوری تو گاه چنان میگیرد
    که وجودم همه پر می شود از وسوسه یک پرواز
    تا بیایم سویت
    به خدا حس مرا هیچ نمی دانی تو
    دلم از دوری تو گاه چنان میگیرد
    که به هر یک نفسم
    نام زیبای تو صد بار بیاید به زبان
    به خدا حس مرا هیچ نمی دانی تو
    دلم از دوری تو گاه به هر امدنی غیر از تو انچنان شکوه کند
    که دلش می خواهد
    جامه را بر کند و شیون و زاری بکند
    دلم از دوری تو گاه چنان بر قفس سینه من می کوبد
    که گمان می کنم اخر روزی
    او از این سینه بیاید بیرون
    به خدا حس مرا هیچ نمی دانی تو
    دلم از دوری تو گاه چنان میگیرد
    که محال است بدانی حالم
    کاش ای با من و بی من بوده
    لحظه ای چند به جایم بودی
    تا که حال من پر بسته این تنگ قفس را حتی
    بهر یک لحظه فقط یک لحظه
    خوب می فهمیدی...
    نکاتی آموزنده و مفید واسه آقا پسرای عزیز باشگاه!!! (نامه مادر به پسرش)


    دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . ! 


    یـــــکــــ دل . . . ! یـــــکـــ آســـمــــان



    یـــــکــــ بــــغـــض



    و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده



    گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

    می خاهی کودک باشی

    کودکی که به هر بهانه ای به اغوش غمخاری پناه می برید

    و اسوده اشک می ریزد

    بزرگ که باشی

    باید بغضهای زیادی را بی صدا دفن کنی


    دلتنگم!
    دلتنگ نگاهت،راه رفتنت،حرف زدنت
    من به اندازه ی وسعت چشمان تو غمگینم
    به اندازه ی برق نگاهت نگرانم
    تو به اندازه ی "تنهایی" من شاد بمان


    باور كن!


    خیلی حرف است....


    وفادار دست هایی باشی


    كه یكبار هم لمسشان نكرده ای....!!!!

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا