ah25_km
پسندها
75

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • می خواهم راه بروم ...

    سوت بزنم ...

    دور شوم

    کمی از این همه صندلی های پر دود ...

    کمی از این همه چشم و عینک های سیاه ...

    می خواهم در ماه ترین

    ایستگاه زمین

    گریه کنم ...!


    هیوا مسیح


    تجربه ی مبدا را به اختیار من گذاشتی

    اما ایمان دارم که برای مقصد تنها نیستم ...

    هنوز قدم اول را پس از سالها یاد نگرفته ام ... هنوز زمین می خورم !

    .

    .

    .

    می دانم برای قدم دوم دستم را خواهی گرفت تا مقصد ...!
    سلام خوبی
    ممنون از عکسای بسیار بسیار قشنگت
    بله مکانیک رو انتخاب کردم حالا تا دفترچه اش بیاد
    مرسي از عكساي خوشگلت
    فكر كنم عشق به طبيعت داري,نه؟
    خيلي خوشملن././././.
    در اوج يقين اگرچه ترديدي هست / در هر قفسي کليد اميدي هست

    چشمک زدن ستاره در شب يعني / توي چمدان ماه ، خورشيدي هست
    ستاره به چشم کوچک مینماید
    اما
    این گناه چشم است نه کوچکی ستاره!
    شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینجور نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجباریست

    کاملا مخالفم
    در طوفان های زندگی با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است.
    خدایا !
    ناپاکم و گناه آلود ،
    اما می دانم
    اگر نگاه رحمتت افکنت را بر من بیفکنی
    قلب من چون برف ، سفید و پاک خواهد شد.
    آنگاه به حضور پر نورت
    راه خواهم یافت.

    silenta
    سالها تاريخ شمسي گشت و گشت
    شادمان شد تا شنيد اين سرگذشت
    روز ميلاد امام هشتم است
    هشت هشت جمعه هشتادوهشت

    عيدتون مبارك


    در آسمان

    دو چيز افسونم مي کند !

    آبي بي کران

    و خدا ...

    آن را مي بينم

    و مي دانم که نيست ...

    او را نمي بينم

    و مي دانم که هست ...!


    واهه آرمن


    خوب یادم هست از بهشت که آمدم

    تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ...

    اما زمین تیره بود و سخت !

    دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش

    و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم ...

    من سنگ شدم !

    دیگر نور از من نمی گذرد ...

    حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است ...

    نمی بارم چون می ترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم !!!


    آرامشی ست

    در قطره قطره ی بارانت

    خدا

    که هیچ جا پیدا نمی شود ...!


    برای نزدیک شدن به تو به کلمه ها احتیاجی ندارم و منت جاده ها را نمی کشم... می دانم اگر دستهایم خالی از دانه های اشک و تسبیح هم باشد به حرف هایم گوش می دهی و مرا از نیایش محروم نمی کنی ...
    آنقدر ابرها را می شمارم تا به مرزهای مقدس گریه برسم ...
    آنقدر تو را صدا می کنم تا دروازه های ملکوت به رویم باز شوند ...
    بی تو قدم زدن در زیر باران زیبا نیست ...
    بی تو آسمان را باید مچاله کرد و دور انداخت !
    بی تو قطار ها در شب گم می شوند و به ایستگاه صبح نمی رسند ...
    .
    .
    .
    بی تو هیچ کسی عاشق نمی شود ...!


    خستگی هایم را با خدا قسمت کرده ام ...

    خدا قبول کرده است، سهم بزرگتری از خستگی هایم را برای خودش بردارد !

    چون من کوچکترم،کمترش برای من باشد !

    درد هایم هم همینطور ...

    به خدا گفتم که من کوچکم و ضعیف

    و خواستم درد ها و خستگی هایم را، همه اش را بدهم برای خدا باشد !

    خدا قبول نکرد ...

    گفت آدم زنده ی بی درد وجود ندارد !

    اگر بخواهی،

    درد ها و همه ی خستگی هایت را،با زندگی ات ازت می گیرم !

    همه را با هم ...

    من قبول نکردم ...

    سهمی از درد ها و سهمی ازخستگی هایم و همه ی زندگی ام را نگه داشتم ...

    .

    .

    .
    نفس می کشم و خدا هم هست ...!


    از نور آموختم ؛

    كه سكوت كنم ...

    و از سكوت ؛

    كه پذيرا باشم ...

    راهی طولانی در پيش است ...!


    کسی می گوید آری
    به تولد من
    به زندگی ام
    به بودنم
    به ضعفم
    نا توانی ام
    مرگم

    ...

    کسی میگوید آری
    به من
    به تو

    ...

    و از انتظار طولانی شدن شنیدن پاسخ من
    شنیدن پاسخ تو
    خسته نمی شود ...!


    میان تکه های گم شده ام

    سرگردانم ...

    من این جا و آن جا

    در جستجوی پیوندهایم

    در پس کدامین ابهام

    جا مانده ام،

    که این آواز رازآلود

    مرا به خویش می خواند ؟!

    بر بیراهه های تردید

    گام می زنم ...

    میان تاریکی

    قلبم را می یابم ...

    همان یگانه راهنمای من

    در مسیر زمان ،

    که از هجوم آموخته ها

    گریخته است

    پیش می آیم و نگاه می کنم ...

    اینک

    حقیقت در یک قدمی ست ...!


    فریبا حسینی سجادی
    three things is that people of see that dont tire:
    1-sky
    2-road
    3-sea
    my god, sky of your eyes to clear
    road of your life to level
    sea of your heart to tranquillity and to limpid
    until any time no tire of world


    چشم که گشود ...

    دلتنگ خانه بهشتی خود شد

    و گریست ...

    دستی پاهایش را گرفت

    چرخاند ...

    تا دنیای وارونه ما را ببیند

    و یاد بگیرد

    که دنیای ما

    با آنچه در بهشت کوچک خود

    آموخته بود

    فرق دارد ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا