چون بیشتر با objectسرو کار داریم بهش میگن.....
خوب vb هست که نسبتا راحت تره.....
البته شما چون بیشتر با سخت افزار در ارتباطین فکر کنم اسمبلی هم به دردتون بخوره......
هرچی من بدم میاد از برنامه نویسی شما هم هی ازش حرف بزنین.
دیدین گفتم درس خونین.......
نه بابا مسخره چیه؟امید واری دادم.
شی گرا یک مدل جدید از برنامه نویسی به زبانdelfi........
حالا که شما اینقدر علاقه دارین باید بگیم گوگل در مغازشو گل بگیره پس.........
من که نرم افزار میخونم با برنامه نویسی مشکل دارم...خیلی سخته...
حالا که همش تو رویاست ، نذار دلتنگت بمونم
مرگ بیداری برا من ، اینو خیلی خوب می دونم
بذار عاشقت بمونم... بذار عاشقت بمونم... بذار عاشقت بمونم....
مگه میشه تو نباشی ، تو مثه نفس می مونی
دستای گرمتو کاشکی ، تو به دستم برسونی
بی تو قلبم بی پناه ِ ، می میرم وقتی که نیستی
مگه میشه باورم شه ، که تو پیشم دیگه نیستی
حالا که همش خیاله ، بذار دستاتو بگیرم
بذار تو فرض محالم ، با تو باشم تا بمیرم
بذار عاشقت بمونم... بذار عاشقت بمونم... بذار عاشقت بمونم....
حالا که همش تو رویاست ، نذار دلتنگت بمونم
مرگ بیداری برا من ، اینو خیلی خوب می دونم
نه پیامم نه کلامم، نه سلامم نه علیکم،
نه سپیدم نه سیاهم. نه چنانم که تو گویی،
نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.
نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیر کسی بسته و نه بردهی دینم
نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،
نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده پیرم،
نه به هر خانه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم ، چنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم،
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.
حقیقت نه به رنگ است و نه بو،
نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او،
نه به جام است و سبو...
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،
تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را، آنچه گفتند و سرودند تو آنی ... خود تو جان جهانی،
گر نهانی و عیانی، تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی تو ندانی ،
که خود آن نقطه عشقی تو اسرار نهانی ،
همه جا تو نه یک جای ، نه یک پای، همهای، با همهای، همهمهای
تو سکوتی ، تو خود باغ بهشتی. تو به خود آمده از فلسفهی چون و چرایی،
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی،
در همه افلاک بزرگی،نه که جزئی ، نه چون آب در اندام سبوئی،
خود اوئی، بهخود آی تا بدرخانهی متروک هرکس ننشینی
و به جز روشنی شعشعهی پرتو خود هیچ نبینی
و گل وصل بچینی.......!