3ctor
پسندها
3,889

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سال همت مضاعف بود گفتم جا داره اینجا یه خسته نباشید خدمتتون عرض بنماییم:razz:
    سلام من دارم میرم یه مسافرت طول میکشه تا برگردم
    شاید مثل قبل نتونم زیاد بیام اینجا
    دلم برا همتون تنگ میشه:cry:
    شماها باغ هلو، ما استخون تو گلو! شماها صدای گیتار، ما خروس بیمار! شماها برگ گل یاس، ما برق سر طاس!
    شماها دیوان حافط، ما پیریز محافظ!
    هندونه هایی که گذاشتم زیر بغلتون و بگذارید واسه شب یلداتون........ یلداتون مبارک



    http://sanaz-panel.persiangig.com/audio/Babak_JahanBakhsh_-_Mano_Baroon-%28www.ahangejadid.com%29.mp3
    http://sanaz-panel.persiangig.com/audio/07%20Track%207.wma
    دو قدم مانده به رقصیدن برف
    یک نفس مانده به سرما و به یخ
    چشم در چشم زمستانی دگر
    تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان
    یک سبد عاطفه دارم همه تقدیم شما
    یلدا پیشاپیش مبارک
    ای خسیس میترسی بیایم شهرتون 4دونه انار مهمونمون کنی خسیس...زشت....:d
    آنگاه که تولد دختری بیگانه مایه ی ننگ عرب ها بود
    آنگاه که زندگی برای دخترکان ساعتی به طول نمی انجامید...
    نیاکان پاکمان،بلندترین شب سال را، شب تولد مینو (الهه زن)،و میترا (الهه خورشید) را بنام "یلدا" نام نهادند،گرامی داشتند و شادی کردند.
    یلدا،یادگار نام وطن و عروس زمستان،در راه است.
    ایران من....یلدایت پیشاپیش مُبــــآرک

    سلام من لینک میذارم:D
    توهم موظفی شرکت کنی
    منکه میدونم شما چقدر انار دارین تو خونتون خسیس:D


    سلام دوست خوبم[IMG]
    از الان تا شب یلدا وقت دارید
    :heart:از انارهایی که مهمون روزای آخر پائیزتون هستن:heart:
    عکس تهیه فرمائید و در مسابقه عکاس باشی شرکت نمایید[IMG]
    از یه عصبانیت ساده شروع شد
    از یه حرفی که سنگین تموم شد
    از یه برخوردی که گرون تموم شد
    بعدش یه خورده حس غریبی که نمی دونی از کجاست
    و بعد دور می شی
    تا دیگه بی حرمتی نشه
    اما ....
    منتظری که یه سراغی ازت گرفته شه
    با اینکه می دونی محاله ....
    روزها می گذرند و تو ...
    هی عاشق تر می شی
    سردر گم تر می شی
    لجباز تر می شی
    دلتنگ تر می شی
    تا اینکه آخرش حست رو گم می کنی
    اونقدر گمش می کنی که حتی یادت می ره که چه حسی بود
    دیگه حست رو حس نمی کنی
    و دردناک تر از این نمی شه
    همه چی رو شونه های تو
    و کسی از تو نمی پرسه که توانش رو داری ...
    گاهی روزها فکر می کنی که محکومی تا هدر بری , تلف بشی
    یه روز که بی خیال داری قدم می زنی
    یهو یه چیزی هلت می ده که یادت بیاد دلتنگی
    اونوقته که هی بغض می کنی و هی نمی ترکه
    اون موقع است که بیشتر سردر گم میشی
    دوباره هجوم سوالات
    دوباره گم شدن
    و تو
    با این همه سوال
    با این همه جاده های بی انتها
    روزی صد بار به خدا می گی :
    "‌خدایا
    یه جوری حرف بزن که منم بفهمم ...."
    نه می تونی بنویسی
    نه بخونی
    نه ساز بزنی
    هیچ
    یک مرده ی متحرک ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا