من در تمام این شبهای تاریک
تنها
بر سینه ی خود چنگ می کشیدم
در این پرسه های شبانه
حتی گاهی هم
زخم های مانده بر سینه دیگران را هم به جان خریدم
من در این شب های تاریک
به کدام روزنه نور تا صبح اینگونه
خودم را می سوزاندم
کاش ذره ایی می فهمیدم
که نور در دمدمه های صدای ناز موذن نهفته است
نه در خستگی جان ها
کاش می فهمیدم
رسم و رسوم این دنیایی سرد را
کاش...
و ان میشدم که هیچ را همه جا سکوت می کرد
و خودش را مهم می دانست
نه زخم های غابران شب زده را
کاش کمی بزرگتر بودم و بزرگتر می فهمیدم و میشناختم
کاش....
خداوندا برای تمام این بی تو بودن ها مرا ببخش
و خوبتر میدانی جز خودم ذره ایی ستم روا نداشته ام
مرا ببخش
از این خستگی خود ساخته