یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • میرزا وقتی به خانه آمد ، زیر بغلش جوجه ای را هم آورده بود.بچه ها خوشحال شدند و وقتی درباره ی جوجه پرسیدند ، جواب شنیدند که بزرگش می کنیم تا شب عید با پلو بخوریمش.همه خوشحال شدند که میرزا به اندازه ای که فکر کتاب و درس و حدیث است ، به فکر اهل و عیالش هم هست و پلو مرغ شب عید را از حالا تدارک می بیند.
    یکی دو ماهی گذشت و جوجه کم کم مرغ شد.روزها در حیاط رهایش می کردند و او هم هر چه پیدا می کرد ، می خورد و چون از مال حلال بود ، به تنش گوشت می شد.میرزا و خانواده اش هم اندک اندک نظاره گر رُشد مرغ سفره ی شب عیدشان بودند.
    بالاخره عید شد.صبح روز قبل از عید ، همسر میرزا به پسر بزرگش گفت که مرغ را بگیرد و ببرد تا قصاب برایشان سر ببرد.میرزا هم سفارش کرد که حتما آبش بدهند و مواظب باشند که قصاب بسم الله را بلند بگوید و کاردش تیز باشد و ......
    ههه
    خب من تماشاچیم
    یه تماشایه بیشد فعال
    نمیشه خو
    من وسطش دارم جیغ میزنم خوو
    دقیقا. ولی بازار شام آزاردهنده نه، ورژن دلپذیر و شاعرانه که کسی هم ببینه جای اینکه بدش بیاد دلش قیلی ویلی میره و لطیف میشه، مخصوصا با نور کم آباژور صورتی اتاقم... :w40:
    ------------------
    میبینم که پیگیر کارای آقای یزدانی شدین هاااا، بی ریا بگم به هیچ خواننده ی ایرانی، به اندازه ی ایشون علاقه مند نیستم. چون مجموعه ای از کار هنری خوب؛ و اخلاق و منش خوب هستن.
    باید بگم که من همچین آهنگی با این اسم از ایشون سراغ ندارم. آهنگ هایی به اسم: حرف های بی مخاطب، حرف های شخصی، و حرف آخر دارند، و من احتمال میدم شاید دوستتون اشتباه اسم آهنگ رو متوجه شده باشند.
    به به، سلامتیه هرچی ترانه ست که ترانه ها بخش بزرگی از شادی زندگی منن...
    بله قشنگ بود. ;)
    الان، تو این لحظه وضع و حال فانی دارم! گیتارم وسط اتاق سرگردون افتاده، و دورم پر از کتاب، از ترانه گرفته تا کتاب و دفتر نت، از نت های ساز گرفته تااا آواز! و لیوان چای و سی دی های مختلف، و منم وسط اینا نشسته ام و لپ تاپ به بغل، تایپ میکنم! :w15:
    چند سال پیش در پرواز مشهد اتفاقی فهمیدیم که آیت الله بهجت نیز همسفر ماست، خوشبختانه این توفیق حاصل شد که ما در صندلی پشتی ایشان قرار گرفتیم.

    من همان جا فرصت را مغتنم شمردم و خصلت اصفهانی ام نیز گل کرد و به مرحوم آیت الله بهجت گفتم شما یک چیزی به ما یاد بدهید که در عین اینکه کم باشد، اما زیاد به درد ما بخورد و منفعت فراوانی داشته باشد و ایشان بر روی تکه کاغذی چیزی نوشته و آن را به آقازاده خویش دادند تا به ما بدهند، من هنوز هم آن کاغذ را با خود دارم.
    ایشان نوشته بودند که :
    «در هر حال زیاد صلوات بفرستید» .
    غرق شده ام
    کاش هواتارهای صوتیه تورا به صدا در بیاورد
    صدای تو
    شاید
    نجات غریق بی نهایته سکوتم باشد
    آ.آ.خ...
    دقیقا. منم با جاهایی که موسیقی آروم به هم میریخت و شلوغ میشد حال نکردم.
    میگم چه بامزه ، امشب که بارون نمیاد چجوری شعر در وصف بارون سرودین؟ حتما مال قبله...
    شاه باشم
    وزیر
    سرباز
    چه فرقی دارد
    وقتی همیشه در صفحه ی زندگیم
    تنها
    مات نبودنت میشوم
    آ.آ.خ...
    میــــدونی جـایــی ندارم
    جــــز امـشب زیــر بـارون
    بــــرم پـیــش خــدامـــون
    ---------------------
    بارن که نداره اسمون امشب
    بعضی چیزها را نمی شود گفت........بهتر آن است کمی گریه کنم..............! :cry:
    -------------
    بله خیلی. فقط حیف که تیکه های کوتاهی از شعرهای به اون قشنگی انتخاب شده، و شنونده دلش پر میکشه واسه شنیدن ادامه ی شعرهاش، یعنی من که همچین حسی داشتم. ولی موسیقی ش انصافا خوب و به جا بود.
    سلام به شما، عکسی که تو پیجم گذاشتین به شدت منقلبم کرده. تحمل دیدن بدن پاک آش و لاش شدشون رو ندارم...
    نفسم چه سخت میاد بالا... :cry:
    بله گوش دادم، و خیلی خوشم اومد. چقدر شعر های زیبایی رو انتخاب کرده بودن؛
    و چقدر موسیقی متن هر شعر، به فضای اون شعر خوب می نشست...
    خووبم
    کمی تا قسمتی الان شیطنتم گل کرده
    :دی
    ولی نمیدونم برا اینده چی میخوام...
    ینی باید دقیقا چیکار کنم
    ای جاان
    اصلا نمیدونستم امتحان ارشد دادی...
    ایشالا قبولیی
    ای جان این چخد شیطونهه
    ماچش کنین از طرف من
    در طریق عشق و مستى بایدت مجنون شدن چون چنین گشتى برندت سوى یاران غم مخور
    خرما نتوان خورد, از این خار که کِشتیم
    دیبا نتوان بافت, از این پشم که رِشتیم
    ما کُشته ی نفسیمو بسی آخ برآید از ما به قیامت که چرا نفس نکُشتیم
    پیری و جوانی, پی هم چون شب و روزند
    ما شب شدو روز آمدو بیدار نگشتیم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا