یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلااااااااااااااااااام
    خیلییی خیلیی خوشگله
    چشاش عینه کیان ازش شیطنت میباره
    خیلیی نااازه
    مااچ برااش
    آره واقعا من این روزآ خیلی گیرم..خدا عاقبتمو خیر کنه..صبح ک میزنم بیرون حدود 5 میام..اونم باید سیصد جا باشم...ی جا رفتن که مهم نیس..بعضی اوقات یادم میرم روزه م...اینم ی حُسنیه واسه خودش دیگه...
    آره بابا زندگی با سختی هاش شیرینه...منم اینو قبول دارم...
    خدارو شکر..نه نیست:دی
    سلام...خدارو شکر...چ خبرا..چ میکنید این روزآ..سخت که نمیگذره>؟
    سلاااااااااااااااام داداش علی مدیرم.مرسی شما خوبی؟

    خواهش میکنم.قابل نداشت.:gol:
    اااا دور از جونه شما، شما که کارتون درسته، منظورم خیلی کلی و عمومی بود؛ و به شخصیت شما کاملا بی ربط بود. :w16:
    فک کنم شما خودتون میدونین چقدر کار درست هستین، اگه نمیدونین من یادآوری میکنم. :D
    متاسفانه بیشتر وقت ها، این موضوع چنین جوی رو ایجاد میکنه و اغلب طرفین هم بی تقصیرن تو ایجادش... واسه همین میگم بهترین کار اینه که قاطی نشی! :w11:
    این شعر هم خیییلی عالیه، مخصوصا اون غم مبهم که توش آورده، دل آدمو قلقلک میده...
    سلام..من این عکسو خیلی دوس دارم..حس امنیت توش فریاد میزنه...
    خوبید؟؟؟؟///التماس دعا
    بهههترین روش رو دارین.
    بگذریم....
    هیچ وقت با صحبت کردن تو این مدل مسائل راحت نیستم. چون تو این موردا هر کس با هر عقیده ای داره خودش رو عاقل میدونه و طرف مقابل خودش رو سفیه...
    میبینم که رفتین تو کار قیصر امین پور. ;)
    یک پرنده کوچک که زیر برگها آواز می خواند برای اثبات خدا کافی است . . .
    باید گذشت، همین! تضادها به دنیا رنگ و معنی میدن. اگه همه شبیه هم بودن، من یکی که اصلا فک نمیکنم خوشم می اومد!
    چه زیبا گفته این بزرگمرد. و زیباتر از این نصیحت، دختر شرقی ست!
    چرا که دختر شرقی اصیل، ( نه دختری که توی شرق زندگی میکنه، بلکه دختری که اون سره دنیام که باشه باز شرقیه...) جانه مطلب این حرفارو با تموم روحش میدونه!
    راستی......... سلام!
    نامه چارلي چاپلين به دخترش
    دخترم، هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند..... برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.
    ممنون
    راجبش دوباره فکر میکنم و نظرمو بهتون میگم
    شبتون به خیر وخوبی
    اولین قلم

    حرف حرف درد را

    در دلم نوشته است.

    دست سرنوشت خون درد را

    با گلم سرشته است.

    پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها كنم؟

    پس چگونه من

    رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا كنم؟

    دفتر مرا

    دست درد می زند ورق

    شعر تازه مرا درد گفته است.

    درد هم شنفته است.

    پس در این میانه من

    از چه حرف می زنم؟

    درد، حرف من نیست.

    درد، نام دیگر من است.

    من چگونه خویش را صدا كنم؟!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا