سوی میدان میروی ای سرو دل آرای من
رحم نبود یکجوی اندر دل اعدای من
یک نظر بنما تو براین چشم خون پالای من
هجر تو مشکل بود جان میرود ز اعضای من
ماه فوق الارضیم بنهاده رو بر اوج وصل
بهر پیکار عد و زن خویش را بر موج وصل
تاشوی ملحق بیاران باده نوش فوج وصل
شبه پیغمبر چراغ محفل شب های من
ای شبیه مصطفی ای تحفه عهد الست
ای که از هجر و فراقت رشته عمرم گسست
کشتی طوفانیم اندر میان گل نشست
زندگی صعب است از بعد تو ای برنای من
دیر بنمودی طلوع زود بنمودی غروب
یوسف کنعانیم در کرببلا کردی رسوب
خانه دل زاشک چشما نماز ینغم در کروب
گه زتو گریم گه از از عباس مه سیمای من
گاه نالم از فراق یاوران مردان راد
هریک مقتول کین از ضربت قوم شداد
فیض عضما شد نصیب هر یک از مهر و داد
یاسین را ذکر مولا گشته از ایمان من
دخترك كوچكي هر روز پياده به مدرسه ميرفت و بر ميگشت، با آنكه آن روز هوا زياد خوب نبود و آسمان ابري بود، دختر بچه طبق معمول هميشه، پياده بسوي مدرسه راه افتاد بعد از ظهر كه شد هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شديدي گرفت مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد يا رعد و برق بلايي بر سر او بياورد تصميم گرفت كه با اتومبيلش بدنبال دخترش برود؛ با شنيدن صداي رعد و برق و برقي كه آسمان را مانند خنجري دريد، با عجله سوار ماشينش شد و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل هميشه پياده به طرف منزل حركت ميكرد و لبخند ميزد و اين كار با هر دفعه رعد و برق تكرار ميشد!
زمانيكه مادر اتومبيلش را كنار دخترك رساند، شيشه پنجره را پايين كشيد و از او پرسيد: چكار ميكني؟ چرا همينطور بين راه مي ايستي؟
دخترك پاسخ داد: من سعي ميكنم صورتم قشنگ به نظر بياييد، چون خداوند دارد مرتب از من عكس ميگيرد!
فعلن که کربلا راسی بعد اون شب که بهت پم دادم کاظمین شده بود معجر خون و ادم تیکه تیکه شده ............ بابا دس مریزاد یه کار سپرده بودیم بهت بازم لطف کردی
آقای امین پور شعرای بی نظیر زیاد دارن. واقعا بی نظیر!
میگم که... با ابن بساط گفت و گوی امشبی و حسن ختام عاشقانه های امین پور، حسابی ترانه ام گرفته،... برم تا تنور داغه نون رو بچسبونم!!
مرسی ی ی ی بابت این سلیقه ی خوب و انتخابای عالی.....
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !
* * *
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
آواز عاشقانهآواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست