یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • زرنگیییییی ؟؟؟نوموخام...دورکعت نماز اختصاصی واسم میخونییییی میخونیییی میخونیییی:cool:
    سعی که میکنم ولی نمیشه...انقدر میخندم که همه فک میکنن سرخوش ترین آدم دنیام...ولی خب دیگه.....هیچی بابا بی خیال....سوغاتی چی میارین واسمون؟؟؟؟؟
    پیرمرد برای جان دادن عجله داشت.

    حق داشت

    امام برایش نامه نوشته بود :

    بسم الله الرحمن الرحیم

    من الغریب الی الحبیب …

    من الحسین بن علی الی الحبیب بن مظاهر اسدی ..

    آقا جان به نامه های ما نیز اعتباری نیست!!!!

    برای ما نامه ای بنویسید……

    من الغریب الی الـ…….
    نگوووووووووووووووو.........چقدر زود به زود میرییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خوش بحالت ماروکه دیگه معلوم نیس کی بطلبه:cry:
    دقت کردید !؟

    قصه‌ها برای ” بیدار کردن ” آدما نوشته شدن، مثل قصه ابراهیم و ذبح پسرش اسماعیل،

    اما ما برای ” خوابیدن ” ازشون استفاده می‌کنیم !

    اگه اسمائیلی

    با دست خودت ، خودتو کفن کن .......

    عیدتون مبارک ، امیدوارم بهترینها رو امروز عیدی بگیرین از امام زمان (عج )

    از اینجا
    تا تو
    راهی نیست
    -----------------------
    فکر میکنم زیبا باشد

    تا کلمات را از باغچه ی دلم دستچیین کنم

    دورش ربان بپیچم

    تا جمله ای شود قریب

    و بسپارم به دستهای سر د رود

    و بگویمش مواظب باش نکند گلبرگی از کلمات برنجد

    تا اینکه
    تا
    تو
    بیاید

    گلبرگها را ببویی

    نفسی عمیق

    که سینه ات پر شود از شور

    وبخوانی کلمات را

    معنا کنی راز میانشان را
    و

    فکرت مالامال شعور

    تا بدانی پشت این رود خنک

    عابری بی قرار

    منتظر خواب صداست
    آخ آخ آی گفتیناااا، من بش نمیگم غرور. میگم عزت نفس! شاعر مارو گفته ها: هرچه بگندد نمکش میزنند، وای به روزی که بگندد نمک!!!
    اما به قول شما خدا هست. از همه کس بهتر گوش میده و کمک میکنه...
    من دیگه خوابم میاد شدید...برم... شبتون قشنگ و پر آرامش.
    خب پس شمام همینطور. بریم اقدام کنیم! :biggrin:
    هنوزم دوستام بهم میگن عجیب آدم رو آروم میکنی. ساعت ها باهام درددل میکنن. خیلی وقتا مشکل تکراری شونو میگن و خوب حرفای تکراری هم از من میشنون ، ولی انگار همین تکرار شدن رو هم دوست دارن! کلا آدما بدون اینکه بخوام الف تا ی زندگیشونو واسم تعریف میکنن!
    شمام همینجوری. مطمئنم!
    حالا من هیچ وقت قبول نمی کردم که مبصر باشم! نمیتونستم و نمی خواستم. اینقد ظریف و مظلوم بودم که نمی تونستم. میتونستم هم نمیشدم چون مبصر بنده خدا مجبوره گیر بده، من گیر دادن به این و اون رو دوس نداشتم. به خاطر شخصیت فوق العاده انعطاف پذیرم، بچه هایی که مشکل رفتاری داشتن رو فقط کنار من مینشوندن. مامانم این موضوع رو متوجه شد، اومد مدرسه و گفت چرا این کار رو با دختر من میکنین؟ اونام گفته بودن چاره یی نیست، فقط این با این موردا سازش میکنه!
    آخی ی ی ، اگه پیداش کردین بگین ، باید جالب بوده باشه...
    اولین نوشته ی من اینقدر کم سن بودم سنم یادم نیست، اما احتمال فراوان که باید 8 ساله بوده باشم، چون به محض اینکه سواد دار شدم تونستم کتاب بخونم، شروع کردم به نوشتن... اما اسمش یادمه ، داستان بود: گل غمگین و تنها ! ، براش نقاشی هم کشیده بودم. آخر قصه رو یادم نیست. در کل بچه ی شاد و نرمالی بودم اما لابد اون روز که نوشتمش غمگین بودم و احساس تنهایی میکردم. وگرنه چرا باید اسم داستان این می بود؟
    خوب پس اگه من مستعد بودم، شما خودتونم مستعد بودی دیگه!
    بعله، مگه میشه یادم نباشه، البته بیشتر شبیه ترانه ست، معلومه از اول ترانه باز بودم! نمیدونم چرا بعدش مدت ها رفتم تو خط شعر. البته یه ترانه ی ساده و خیلی کودکانه و لوس و کاملا بیخودی! نمیگمش جایی! :biggrin:
    اما با این همه خیلی دوسش دارم. خب کوچولو بودم دیگه.
    این پنجره های بارونی... یاد بچگی هام افتادم. اولین شعری که واسه بارون نوشتم 11 ساله بودم.
    ایشالا. ایشالا همه مون لحظه به لحظه به خدا نزدیک تر بشیم...
    :w30:
    از اینجا
    تا تو
    راهی نیست
    -----------------------
    فکر میکنم زیبا باشد

    تا کلمات را از باغچه ی دلم دستچیین کنم

    دورش ربان بپیچم

    تا جمله ای شود قریب

    و بسپارم به دستهای سر د رود

    و بگویمش مواظب باش نکند گلبرگی از کلمات برنجد

    تا اینکه
    تا
    تو
    بیاید

    گلبرگها را ببویی

    نفسی عمیق

    که سینه ات پر شود از شور

    وبخوانی کلمات را

    معنا کنی راز میانشان را
    و

    فکرت مالامال شعور

    تا بدانی پشت این رود خنک

    عابری بی قرار

    منتظر خواب صداست
    ممنونم دوست خوب.
    طلبیده یا نطلبیده، الهی که ایشون ازم راضی باشن.
    خب خدا رو شکر. ایشالا که همیشه نیمه خوب زورش بچربه، نه اصلا، اون یکی نیمه حذف شه و فقط خوبه بمونه :w11:
    به به، خیلی هم عالی. حسابی دعا کنین. همه رو که دعا کردین و تموم شد، اگه تونستین منم دعا کنین.
    هرچی خدا بخواد همون درست ترین و بهترینه. حرفی توش نیست.
    چرا. دو تا نوشتم. اما دوسشون ندارم، چون به نظرم میشه که خیلی بهتر باشن. دیشب یه جدید استارت زدم. حالا ببینم چی میشه.
    شما چی کارا میکنین؟
    مرسی. هرچند دلم واسه گوسفندا میسوزه. فک کردین بهش؟ که عید آدما میشه عذای عمومی اونا؟
    عید قربان که میشه نمیدونم این شکلی تبریک بگم :smile: یا این شکلی :cry: بگذریم...
    آره این عکس، حس اش فوق العاده ست. مخصوصا که منظره ی پشتش هم محو و نامشخصه و هم روشن.
    چند شب پیش دنبال عکس پنجره ی بارونی میگشتم، از بین چننندین عکس، فقط دو تا رو سیو کرده بودم که این یکیش بود!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا