راستش
دلم هوای دستو پای کودکیم را میکند...
گریه می کنم
وهی لج باز تر از دیروز
پاهای بزرگ سالیم را
بر دیوار ها میکوبم
خوب که دردشان گرفت
بی رمق بر روی بالشت بزرگ تنهایی هایم
به خواب عمیقی فرو می روم...
خواب دوچرخه های رنگی وبادبادک می آید به شراغم....
وصبح روز بعد تکرار ماجرا....
کاش لا اقل از شکلات ها... کمی ذخیره کرده بودم
بیچاره لجبازی های بی ثمرم....
چقدر درد میکند....
آ.آ.خ...