سرنوشت حقیقت...
روزي دروغ به حقيقت گفت : مــــيل داري با هم به دريـــا برويم و شنـــا کنيم ، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد .
آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد .
دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او را پوشيد و رفت .
از آن روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود...
نه 20 روز اونجام 20 روز خونه ولی وقتی میام خونه قبل از عید نیستم خونه اینترنتمو وصل نمیکنم...بعدم برم خارک یه ماه هستم بعد میام دوباره که باید برای امتحانام بخونم پس بازم نمیتونم اینترنتمو وصل کنم...بعد میرم دو هقته امتحان میدمو برمیگردم اون موقعه اینترنتمو وصل میکنم...میام باشگاه
اونجاهم هستم اینترنت داریم ولی وقت نیمیکنم بیام گلم
دایی جون من از یه خونواده سادم یاد گرفتم گنده تر از دهنم لقمه بر ندارم !!
من این مشخصاتو میدادم برا شوخی
نه برا ازدواج
من زنو برا پولش نمیخوام برا مهربونیاش میخوام
من همیشه این بهونه را برا همه می آووردم که کسی بم گیر نده زن بگیرم !!
چون هنوز به اون ثبات شخصیتی نرسیدم برا ازدواج !!
حالا یکی از دوس دخترای رفیقام که تازه دوس شدن
میگه همسایشون تمام مشخصاتو داره !!
گیر 3 پیچم داده که باس باش آشنا شی !!