به نظر امشب
دل ابرها گرفته
و طاقت باران به سر امده
و شب
در سکوت شهر ازادانه قدم میزند
و من
پر از اندیشه های نم خورده
و چرا هایی که
بغض شدند
و بغض هایی که
تا گلو رسیدند
و گلویی که
مردانه سکوت کرد
و خاطرات ادمهایی که
در این پیاده رو
دلیل گفتگوی من
با خداشدند