کوثر89
پسندها
663

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چراغ من دیگه سو نداره عزیزم
    خوبی ؟
    تولدت مبارک باشه با تاخیر ...:redface:
    میگه باید خودتون رشد بدید اندیشه و حرکت کنید ب سوی کمال و خوبی ها
    میگفت معمار برای طراحی باید اول انسان بشناسد بعد مطلوبیت اون را از نظرش بداند بعد مطلوبیتش را اصلاح کند بعد برای کمالش طراحی کند برای بال بال زدنش
    خدا وکیلی
    به سلامتی دخترای قدیم که کدبانو بودن
    و از پس کارای خونه برمیومدن، صداشونم در نمیومد!
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    نه دخترای الان که اگه در نوشابه رو باز کنه و دستش زخم بشه!
    تو فیسبوکش مینویسه :امروز مرگو با چشام دیدم
    اره واقعا
    من که خوشم اومد ازشعرش
    کلا حسم با شعراش یکی ِ
    شبت اروم عزیزم
    خوب بخوابی
    شب خودت پر از قناری
    پر از گلای باقی
    با موسیقی یانی
    بری تو خواب ساقی
    واووووو چی گفتم
    ایول
    عشق ایرانی

    نرسیدن است
    نبودن است
    سر به بیابان زدن و
    نی زدن است
    یار را شمع محفل دیگران دیدن و
    سر بر شانه ی ساقی سوختن است

    فرانسوی
    ایتالیایی
    حتی شده هندی
    ...
    سیاه سفید عاشقم باش!

    "مهدیه لطیفی"
    «زن ها نمی روند
    تنها از هر آنچه که هست
    دست می کشند!»
    سه سطر شروع این شعر را من نگفته ام
    گاه اما
    مات می مانم
    از اینکه چطور مردانی هم هستند
    که اینهمه زنانه می فهمند!
    مثلا همین ایلهان برک*

    و تو چه بی اندازه فقط مردی!
    آنقدر مرد
    که نمی بینی چقدر "زنانه مرد بودن" می خواهد
    ترکیبی را به دوش کشیدن:
    از نگرانی های مادرانه ام
    که چه می خوری؟
    کِی می خوابی؟
    هوا سرد است؟

    از بی قراری های زنانه ام
    که بی بازوانت شب ها سر نمی شوند
    که با زن دیگری نباشی یکوقت
    که اصلا دوستم داری؟
    داشتی...؟!

    و از بی تابی دخترانه ام
    که برای کی لوس شوم حالا؟!!

    تو آنقدر زنانه نمی فهمی
    که نمی بینی چقدر مرد بودن می خواهد
    مادری را
    زنی را
    دختربچه ای را
    هر سه را با هم در رحم ات بزرگ کنی
    و اخم نکنی
    و خم نشوی
    و اتاق را که مرتب میکنی
    میز را که می چینی
    زل بزنی به گوشی ات...
    زل بزنی به گوشی ات...
    زل بزنی...
    بزنی...
    و هنوز دوستش داشته باشی
    و دست بکشی!

    عزیزم
    خودآزاری ندارم
    مردانه زنم!



    "مهدیه لطیفی"
    برای فرار از دوست داشتن ِ کسی
    به تا دیر وقت
    کار و...
    کار و
    کار
    پناه می برند آدم ها گاهی
    ...

    تکلیف من چیست؟
    که فرار از من فرار می کند
    وقتی

    "تو را دوست داشتن"
    شغل من است!

    "مهدیه لطیفی"
    من مسیر بغل کردنت را
    پشت در خانه ات تمرین کرده ام
    وقتی خانه نبودی!
    دیوانگی بد نیست
    برای یک بار هم که شده
    دیوانه تر از من باش
    و بگذار چنان گم شوم در تو
    چنان گم شوی در من
    که یکی دیده شویم از بالا
    تو خودت همه ینارو از من بهتر بهتر بلدی
    بله هم برای تو و خدا بود
    که تو خدا در نهایت میشه او
    شوق
    یعنی تو که برمی گردی
    مدرس
    همت
    صیاد
    من مسیر دیدنت را
    به حافظه ی شهر ریخته ام
    من
    اطمینان را
    با انتظار
    عوض کرده ام

    اطمینان
    یعنی تو که برمی گردی
    من تفأل زده ام
    من مسیر بغل کردنت را
    پشت در خانه ات تمرین کرده ام
    وقتی خانه نبودی!
    معجزه ها ساده رخ نمی دهند
    اما حتما رخ می دهند!
    تو
    رخ می دهی.

    "مهدیه لطیفی"
    واااای بلاخره فهمیدممم...فهمیدم هولااا
    فهمیدم چرا مسیر برام مهمه نه نتیجه..فهمیدم....
    مرسی خدااا جوونم
    وای که چقد خوبی که همه چیو خوبو به وقتش نشونم میدی...
    خدا جونم بخلت لازم شدیید
    ماچ موهام موخام....خدا جونمم ...اشکو اشکوو شدم یه خعلی....موخامت نفس نفسیو....
    دیوانگی بد نیست
    برای یک بار هم که شده
    دیوانه تر از من باش
    و بگذار چنان گم شوم در تو
    چنان گم شوی در من
    که یکی دیده شویم از بالا


    و خدا خیال کند
    یکی از ما دو نفر را گم کرده است
    بگذار تعجب کند از حواس پرتی اش
    و باورش شود زیادی پیر شده
    و جهان را به ما بسپارد

    ما جهان را به آغاز زمین می بریم
    و پلنگ ها آهوها را نمی درند
    و نفت و اتم را حذف می کنیم از خلقت
    تا این همه جنگ نشود!

    دیوانگی بد نیست
    هوس کرده ام
    چنان گیج شوم از تو
    چنان مست شوی از من
    که زمین سرگیجه بگیرد
    و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد
    یک روز اضافه تر، دور ِ تو
    برای یک بار هم که شده
    چشم هایت را ببند
    و سال ها بخواب
    به جای تمام سال هایی که نخوابیدی
    روی سینه ام
    من شهرزاد نیستم
    اما قصه گوی خوبی ام!...


    "مهدیه لطیفی"
    قشنگ بود و جالب ( :
    گاهی آنقدر واقعیت داری
    که پیشانی ام به یک تکه ابر سجده می برد
    به یک درخت خیره می شوم
    از سنگ ها توقع دارم مهربانی را
    باران بر کتفم می بارد
    دستهایم هوا را در آغوش می گیرد
    شادی پایین تر از این مرتبه است
    که بگویم چقدر
    گاهی آن قدر واقعیت داری
    که من صدای فروریختن
    شانه های سنگی شیطان را می شنوم
    و تعجب نمی کنم
    اگر ببینم ماه
    با بچه های کوهستان
    گل گاو زبان می چیند؟
    سلمان هراتی
    وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز.

    و دویدن که آموختی، پرواز را.
    راه رفتن بیاموز
    زیرا راههایی که می روی جزئی از تو می شود
    و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
    دویدن بیاموز
    چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر.
    و پرواز را یاد بگیر
    نه برای اینکه از زمین جدا باشی
    برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی...

    از: عرفان نظرآهاری
    خواهش عمو داهو کوثر که دلش باید پر کنه از رازی که صاحب راز گذاشته تو دلش و منتظره که بره براش بگه
    بله هم
    :)
    همه می‌گویند:

    چه مهربان است این مَرد!

    و کسی نمی‌داند
    لبخند تو است روی لبهام
    وقتی آ‌ن‌سوی دریاها
    یادم میکنی...
    "رضا کاظمی"
    اتفاقِ تازه ی منی
    خدا هم اگر خواست نیفتی
    بیفت!


    "رضا کاظمی"
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا