جستنش را پا نفرسودم:
به هنگامي كه رشته دار من از هم گسست
چنان چون فرمان بخششي فرودآمد.-
هم در آن هنگام
كه زمين را ديگر
به رهائي من اميدي نبود
و مرا به جز اين
امكان انتقامي
كه بدانديشانه بيگناه بمانم!
جستنش را پا نفرسودم.
نه عشق نخستين
نه اميد آخرين بود
نيز
پيام ما لبخندي نبود
نه اشكي.
همچنان كه،با يكديگر چون به سخن درآمديم
گفتنيها را همه گفته يافتيم
چندان كه ديگر هيچچيز در ميانه
نا گفته نمانده بود