باغبانی پیرم ، که به غیر از گلها از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است، آدم خوب کم است عده ای بی خبرند،
عده ای کور و کرنداندکی هم پکرند
و میان رفقا، عده ای همچو شما تاج سرند!
تقدیم به او که پیشم نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به مهمانی گلهای باغ می آورد
گیسوان بلندش را به باد می دهد دست های سپیدش را به آب می بخشد
شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند
گر بوسه می خواهی بیا ، یک نه ، دو صد بستان برو
اینجا تن بی جان بیا ، زین جا سراپا جان برو
صد بوسه تر بخشمت از بوسه بهتر بخشمت
اما ز چشم دشمنان پنهان بیا پنهان برو