بخش هایی از کتاب جهان هولوگرافیک:
فقط آدمیان اند که به جایی رسیده اند که دیگر نمیدانند چرا وجود دارند....
آن دانش سری نسبت به بدن و حواس و رویاهای خود را فراموش کرده اند..آنها از دانشی که روح در اختیار یکایکشان قرار داده استفاده نمیکنند...
اصلاٌ از آن خبر ندارند و نوعی بزرگراه ساخته اند تا بتوانند سریعتر به آن حفره عظیم تو خالی که سرانجام در انتهای راه خواهند یافت برسند؛ حفره ای که منتظر است آنها را یکجا ببلعد.
مرز میان ذهن و ماده...یک شاهراه راحت و هموار که میدانم به کجا می انجامد؛ خود آنجا بوده ام؛ در تصویر ذهنی ام و هرگاه به فکرش می افتم از وحشت می لرزم....
خداوند دایره ای است که مرکزش همه جاست و پیرامونش هیچ کجا؛
هرگاه به مرواریدی بنگری مرواریدهای دیگر را خواهی دید که در آن انعکاس یافته اند...