م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آره واقعاً! قبول دارم! خیلیم قبول دارم! راست میگی... یعنی نگاهش مطلق نیست... جوری نگاه نمی کنه که همه چی رو سیاه ببینه. خوبیش اینه!
    اتفاقاً تو پیغام قبلیم نوشته بودمش، پاکش کردم!
    میدونی اون چیزی که سیمینو با ارزش نگه داشته اینه که نگاهش به قول خودش به توده های مردمه. (از اینکه گفتم دیدش محدود به نقطه ست پشیمون شدم!)
    منم عقیده دارم که نسبت به دین بد فکر نمی کنه. ولی خداوکیلی قابل تحمل ترین فرد مذهبیش سلیمه که اونم ریشش به باد بنده نه ریشه!!

    دید انتقادیشو به یه سری مذهبیا دوست دارم... امّا دیدش محدود شده به یه نقطه!!
    خب می گم... ایرادی بهش وارد نیست! نظرشه و فقط میشه در موردش نظر داد.
    سیمین آدم مذهبی نبوده که بخواد به انقلاب به عنوان حرکت مذهبی نگاه کنه و نباید هم ازش انتظار داشت... رمانه دیگه! جوشیده از ذهن و اعتقادات و احساسات.
    منظورم اینه که هرکی از دریچه ی ذهن خودش به ماجرای انقلاب نگاه می کنه.
    سیمینم با ذهنیت خودش این کارو کرده. نمیخواسته وقایع نگاری کنه که... بنابراین میشه گفت داستانش حقیقت انقلاب نیست. قسمتی از حقایقه.

    هرکسی بخواد"رمان" بنویسه، قسمتی از حقایق رو می نویسه. یعنی بخشی که دوست داشته و بهش تعلق خاطر داشته و تو ذهنش شکل گرفته.

    مثلاً سیمین تو "جزیره" و "ساربان" بیشتر قلمش رفته سمت اینکه وقایع رو همش از دید آدمای بدونِ قیدِ مذهبی(لا مذهب) ببینه.
    آدمای مذهبیشم که نیکو و سلیم و اینان، همه شون آدمای چندشین!! قبول نداری؟!
    نمیشه خدا کلّ هیکل مارو واسه خودش بخواد!! ععععععععععع. مو خوابُم میایه! مو دیگه جون در بِدَن ندارُم!
    می گویند شهید همت چشمان زیبایی داشت.

    بخاطر اینکه اصلا به نامحرم و صحنه ی گناه نگاه نکرده بود و شبها در نماز شب بسیار گریه می کرد.

    وقتی هم که شهید شد، سرش از قسمت زیر چشم جدا شد.

    خدا چشم های حاج همت را برای خودش می خواست...
    -------
    امضای یکی از رفقاست.
    خوبه عزیزم. رنگیشم می کنیم، محشر میشه.
    میشه یکی به من امیدواری بده که می تونم این کوفتیارو تموم کنم!!!
    همیشه

    یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود "...

    یک کم کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم " ...

    قدری احساسات پشت"به من چه اصلاً " ...

    مقداری خرد پشت " چه بدونم " ...

    و اندکی درد پشت " اشکالی نداره" هست!!
    مهشید می گم خوب بهش گوشزد کن اوضاع قمر در عقرب مارا! اگه خدا بخواد درست میشه. هرجور شده سفت بچسب به قضیه که حذف نکنه.
    سلام مهشید من اون پیغامرو ندارم الان .اون ستون بغل 5 سانت ندا باید داشته باشدش که .اگه اون نداره واست میزنم دوباره تا 1 ساعت دیگه
    ایول باو! دستت درست. منم تا صب باید در تهجد به سر ببرم با این اوضاع!
    وقتی میری، یه "قربانَت، سلام برسان" ی، چیزی بگو. 45 دقیقه ست دارم صفحه رفرش می کنم.

    شبت بخیر.
    من آن فلان فلان شده ی بی نشانی ام
    آری! درست حدس زدی، من فلانی ام

    بر پرده ی نمایش این شهر لعنتی
    تصویرهای مستند یک روانی ام

    بی مصرف و به درد نخور، بی هویّتم
    بی امتحان ترین ورق امتحانیم

    تا چشمتان ببیندَم، اینجا برایتان
    در جستجوی عینک ته استکانیم

    من خاکِ خاک بر سرم و خانه نیستم
    داری به اشتباه مرا می تکانیم

    با جنگ سردِ دفتر و خودکار و شعر و فکر
    سرگرم آفریدن جنگ جهانیم

    با مهملاتِ منطقی ات خسته ام نکن
    وقتی که مبتلا به جنون های آنیم

    حقّ السکوت می دهم و واژه می کُشم
    با مافیای قافیه ها در تبانی ام

    تنها دوای چشم تو اندیشه ی من است
    روزی به چشمهای خودت می چکانیم

    مهرداد بابایی
    می زنم اون جزیرتو با خاک یکسان می کنما!
    من به ندای" کدوم گوری هستی"ِ تو جامه دران، اومده بودم...:razz:

    این"ساربان سرگردان" رو آوردم، بخونم! اولش داره دلم می سوزه واسه سلیم!:( و بیشتر تر واسه هستی... کلاً دلم واسه همه می سوزه...
    سلام ندایی ...
    چیطوری؟
    اصن پذیرایی تو کارش نیستا :دی
    نه باو مهشید خانوم ماهم هستیم تو این جزیره ، نه که ریزیم نمیبینیمون :دی
    روز خوش
    سلام بر جمیع مسلمین!! می بینم که اینجایی نازی! خوش آمدی...
    پذیرایی کن مهشید! بپر چایی بیار دختر!:D
    آها ...
    خواهش میکنم ..
    یعنی اینخده ندا بالاس ،میگم چرا وختی نیگاش میکنم گردنم درد میگیره :دی
    پس شوما مال طرفای مایی رو زمین ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا