م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • راه قدس از یزد می گذره... من باید برم... شما بمونید و راه منو ادامه بدید!
    نه نمیشه... من باید اون اندازه رو داشته باشم! ولم کن... دستمو ول کن ببینم... من باید برم یزد و این فریضه رو به اتمام برسونم!
    آره یادم اومد! خب ممنون. خدافظ!:D
    ببین به نظرت 1شنبه رستمی منو کتک می زنه به خاطر غیبت 5شنبه؟! نمیدونم چرا دلم آشوبه خواهر!
    آخه یادمه استاد گفت اون فضاهایی رو که نمی تونین برین، بکشین حدسی... توش علامت سوال بذارین! گفت یا من دارم هذیون می گم؟!
    نه اونی که داشتیم تلاش می کردیم درشو وا کنیم، دنبال کلیدش می گشتیم، زیر تالار بود...
    سلام.
    مهشید یه زیر زمین بود که درش قفل بود... یادته؟ استاد گفت چه شکلی نشونش بدیم؟
    زبان خامه ندارد سر بيان فراق
    وكرنه با تو شرح دهم داستان فراق

    رفيق خيل خيالم و همنشين شكيب
    قرين اتش هجران و هم قران فراق...

    دريغ مدت عمرم كه بر اميد وصال
    بسر رسيد و نيامد بسر زمان فراق

    سري كه بر سر كردون به فخر مي سودم
    به راستان كه نهادم بر استان فراق

    جكونه باز كنم بال در هواي وصال
    كه ريخت مرغ دلم بر در اشيان فراق

    كنون جه جاره كه در بحر غم به كردابي
    فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق

    بسي نماند كه كشتي عمر غرقه شود
    ز موج شوق تو در بحر بي كران فراق

    جكونه دعوي وصل كنم به جان كه شده ست
    تنم وكيل قضا و دلم ضمان فراق

    فلك جو ديد سرم. ا اسير جنبر عشق
    ببست كردن صبرم به ريسمان فراق

    ز سوز شوق دلم شد كباب و دور از يار
    مدام خون جكر مي خؤرم ز خوان فراق

    به باي شوق اكر اين ره بسر شدي حافظ
    به دست هجر ندادي كسي عنان فراق
    الان انقدر دریچه های حکمت به قلب ما گشوده شده که تو نمیری من ندای" یا ایّها المزمّل! قم الّیل الّا قلیلا" میشنفم!!

    4 و 6دقیقه ی صبحه! الان ما از مرحله ی قم الّیل هم گذشتیم... ان شاء الله حتّی مطلع الفجر در خدمتیم!!:biggrin:
    منم رفتم قطاب بیارم بخورم، دیدم تموم شده، یه دونه مونده! نکنه قطابای مامان بزرگت تموم شده باشه، بابا بزرگت اومده باشه اینوری...:D
    میدونم خدا نمی سوزه ها! ولی این حس زمینی یا زیرزمینیِ من میگه خدا الان یه شمع بدون پروانه ست. با این تفاوت که هر چی می سوزه و نور میده، نه از نورش کم میشه، نه گرماش، نه بزرگیش...

    میدونی... اونجایی که در جواب فرشته ها می گه: من چیزی می دانم که شما نمی دانید و جن و ملِک بهمون سجده می کنن، نشون می ده خدا چقدر عاشق ماست. ولی خودشم می دونه که ؛ اکثرهم لایعلمون... اکثرهم لا یعقلون... و در نهایت اکثرهم لا یؤمنون!!

    پروانه هاش سوختن رفتن... ما موندیم که ملخم نشدیم واسش... واسه بقیه ش... بقیه الله!
    آره دقیقاً همیجوری که تو تو پیغام آخرت گفتی! جالب بودا مهشید... خییییییلی معجزه وار بود! من تو پیغامم از خدا شروع کردم رسیدم به عشق زمینی. تو از عشق زمینی شروع کردی و رسیدی به خدا!!!! و دقیقا پیغام دوم جفتمون جایی بود میرسید به ناامیدی عاشق از معشوق!!!!

    سیر کابیسی!!
    تفاوت عشق و دوست داشتن اینجاست که تو عشق باید فنا شی. کاملاً بی خودی از خوده. ولی دوست داشتن نه. حالا بستگی داره که عاشق چی بشی... چون هرچیزی ارزش فنا شدن نداره. در واقع فنا به شرط بقا!

    و تنها خداست که فنا شدن واسش موجب بقا میشه... بقا در یه هیئت کاملتر و مطلق. البته اعتقاد دارم که کار هرکسی نیست یه سره عاشق خدا شدن. مثلاً کار ما نیست... شایدم باشه نمی دونم!

    به نظرم دو راه داریم واسه عاشق خدا شدن. از عشق به یه چیزی-حتی بد-برسیم به عشق به خدا////مستقیم فنا فی الله بشیم.
    عموماً ما راه اولو انتخاب می کنیم. یعنی سرشتمونه...

    تو راه اول حتی ممکنه من از عشق به جمال پسر همسایه هم به عشق به خدا برسم! حالا می گم چجوری...
    راجع به پدربزرگت... شوخی کردما.[دلش تو دنیاست و از این حرفا] یه وخ به دل نگیرن ایشون!
    نه بابا فیلمم کجا بود! داشتم دعا می کردم. خیلی وقت بود آدمیزادی دعا نکرده بودم. بعدشم یه آهنگ از عماد رام دانلود کردم... خیلی قشنگه!
    یه جاش می گه: "شمعی که بی پروانه شد، باید که خود تنها بسوزد!"
    ولی من همه ش کابوس می بینم.کابوسِ پروژه ی برداشت!
    خواب دیدم سوار تاکسیای علی آباد شدیم... یه دفه رسیدیم میرچخماق! آقا من کم مونده بود خودمو بکشم تو خواب! هی به بچه ها می گفتم: بابا ماچجوری انقدر زود با تاکسی رسیدیم یزد؟! اونام خیلی با اعتماد به نفس می گفتن: تو خوابیده بودی، مسیرو حس نکردی!!

    یه بارم خواب دیدم نازی و مهشید گیییر دادن که بریم اون شهر زیر زمینیِ تو کیشو برداشت کنیم!!!:cry:
    دیگه تکرار نشه ها!!:D
    آره محیا هی می گفت پاشو بریم. خسته و دلشکسته بود... رفتیم!
    ان شاء الله که تعبیر جذابی داره. پس حتماً خیری توشه...

    کلید اسرار!
    آخی... عجب بابا بزرگی داریا! هنوز دلش تو این دنیاستا! یه نتیجه ی اخلاقی: " قطاب از مائده های بهشتی هم لذیذتر است."!!
    نه مال خودم بود!!! :D
    آره واسه سیّد مرتضی بود... در مورد حر گفته.

    در مورد ملاصدرا کتاب میخواستی... یه کتاب دارم، مردی در تبعید ابدی/نادر ابراهیمی. بیارم واست؟!
    کتابای جلالم امروز آورده بودم، نگرفتی.
    آره واقعاً... توکّل بر خدا.

    چقدر شنیدنش از زبون تو بهم چسبید!!

    کلاً از همه ی دنیا همین بس که "از همیشه بهش نزدیکتری".

    کاش اینجا بودی، بغلت می کردم! خیلی وقتاست که میخوام بغلت کنم... روم نمیشه! مث اون وقتی که راجع به "گذشت" حرف میزدی...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا