م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اصن دو روزه ك بهم گفتي قراره بري كلاسه رو،
    تو رو در حال تذهيب كشيدن تصور ميكنم
    اي صفا مي كنم،اي صفا ميكنم!
    از یه جایی بعد تو زندگیت می فهمی که باید خودت باشی
    خنده هات...:smile: گریه هات...:cry:
    همه می افته دست خودت
    نه دست روزگار
    اگر اینجوری شدی اونوقت به همه ی خواسته هات می رسی
    ----------------------------------------------------------------------
    فک کن این دیالوگ داریوش ارجمند بخونه چی میشه....دی:biggrin:
    ادم این ور و اون ور نداره که همه یجورایی یجور هستیم با یه تفاوتهایی که مربوط به به خودمونه
    راستی دیالوگ باید اصلاحیه داشته باشه......ددی
    یاد یه فیلم سینمایی چینی افتادم
    تو اون فیلم دوتا دوست میرفتن زیر اب دوتا چنگچو بودن و قرارشون این بود که هرکی کم اورد بره بالا . ا.ن باخته
    تو این فیلم همیشه یکی می برد
    تو اخرهای فیلم اون جنگجویی که همیشه تو مسابقه نفس زیر اب می برد زخمی شده بود داشت می مرد
    این دوستش بالا سرش بود
    جنگجوی رو به احتضار یه دیالوگ با حال گفت
    به دوستش گفت میدونی چرا همیشه من می بردم
    دوستش گفت نه
    گفت برای اینکه می ترسیدم زیر اب مشکلی برات پیش بیاد و نفست بند بیاد من می موندم که اگه اتفاقی بیافته تو رو نجات بدم:cry:
    الان داشت یه فیلمی نشون میداد از این چینی ها که امپراطور ها به سلطنت میرسن بعدش یکی می یاد شکستشون میده نصفشو دیدم خوشم نیاممد خاموش کردم
    شوما ک با ما کار نداری!
    ما همینجور حرف می زنیم، نظر میدیم، سوال می پرسیم....
    شوما همچنان خیره ای تو دسکتاپ موبایل!

    ولی ما ک مث شوما نیستیم!
    اگ با ما کار نداری ما بات کار داریم!

    اینم سهمِ امشب، تقدیمی از ما به شوما....


    در تمام طول و عرض این سفر اگر
    طول و عرض صفر را
    طی نکرده ام

    در عبور از این مسیر دور
    از الف اگر گذشته ام
    از اگر اگر به یا رسیده ام
    از کجا به ناکجا...

    یا اگر به وهم بودنم
    احتمال داده ام

    باز هم دویده ام
    آنچنان که زندگی مرا
    در هوای تو
    نفس نفس
    حدس می زند

    هر چه می دوم
    با گمانِ ردِ گام هایِ تو...
    گُم نمی شوم

    راستی
    در میان این همه اگر
    تو چقدر بایدی!



    اگه بودی چه خوب بود...
    آخ اگه بودی چه خوب بود!
    یه عکس رضا کیانیان داره تو همین باشگاه دیدم اون دوتا انگشت اشاره شو گذاشته بغل صورتش برده بالا.یعنی شده لبخند درست برعکس این که اینجا تیریپ غم گرفته
    ادم به زور بخنده خیلی بهتره که به اجبار حالت ناله بگیره......دی
    چی گفتم چه جمله ی ادبی قشنگی تو یکی از دیا لوگ های فیلم هام حتما استفاده می کنم......:biggrin:
    بیا بار سفر بندیم از این دشت!
    زمستون باز توی این خونه برگشت!

    بیا تا قصه ها گویم برایت!
    که دورونِ جدایی دیــــــــــــــــر بگذشت!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا