م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • پیرامون بحث مرید و مراد که در پیامک انجام دادیم و من شارژم تموم شد!

    من دوست دارم یه مراد داشته باشم که مریدش باشم ولی شبیهش نشم... یه مرادی که غلطامو بگیره... مراد غلطگیر!!

    میدونم که هرچی بیشتر این حرفمو توضیح بدم، گنگتر میشه!
    اعتقاد هم مثل عشق دردسرها دارد. شاید که جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی دانیم.
    آهسته جوابی می دهد و می گذرد...

    گذشتن امّا آنقدرها آسان نیست که به چشم می آید!!
    ما خویشتن خویش را بر دوش کشیده ایم...

    میدونی اونروز چیکار کردم؟! نشستم رو زمین، داشتیم حرف میزدیم... بعد یه دفعه دیدم خیلی دلم پره! به زهرا گفتم: میشه من گریه کنم، خودمو بزنم، تو منو نگاه کنی؟! که حداقل یه نفر واقعاً عمق غم منو ببینه.... بعد گفت باشه. منم رومو کردم بهش تا تونستم گریه کردم! بعدشم که مژه هام شده بود عین چتر برعکس...
    پیرامون بیانات جنابعالی: بنده غلام آن کلماتم که آتش انگیزد/ نه آب سرد زند در سخن بر آتش نیز!
    پاشه یه دقیقه بیاد به خوابم، آتش بیانگیزه و بره... من الان حقیقتاً توانایی اشتعال دارم!
    ______________
    حافظم نمیدونم از من چی دیده! کلاً تو فاز نفی بلد کردن منه! هروقت تفأل میزنم تو این مایه ها ی "ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش/بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش" و "خرم آن دم که از این منزل ویران بروم..." و از اینجور چیزا به خورد من میده!
    امروز مي گفتي كاش آسد بياد تو خوابم ي حرف متحول كننده بزنه و بره!
    جواب من: حقيقتا اگ بهشتي پاشه بياد تريپ تحول و اينا برداره تو خواب، توجهشو ب اين چارتا استخون جلب ميكنم!
    ترجيح ميدم اين جوري باشه ك: من نشستم رو پله هاي جهنم در حال چاي خوردن، بعد بهشتي از افق پيدا بشه، بياد بشينه رو پله كنار من چايشو بخوره و پاشه بره!
    نهايت حرفيم ك بزنه چطوري و اينا باشه! ديگه حوصله بيشتر از اينو ندارم!
    حالا ي بيت شعرم روش،جهنم ضرر!
    اين كتاب بهشتي برام شده مث حافظ، بش تفأل! ميزنم!
    امشب گفت: "دشواري راه،ما را دچار دل سردي و ازردگي نكند."
    البته اينجور ك از وجنات جنابعالي پيداست قضيه به طور كامل از كنترل من خارجه
    همينجوري نشستم و تو مياي و ميري
    و همچنان "مأ هيچ،ما نگاه"
    نهايتش "ما گريه،ما حال گند"
    مدارا... مدارا... مدارا!

    اتفاقاً باید با این جور آدمایی که با همچین ایدئولوژی مضحکی پیش میان واسه انتخاب، مدارا کرد که از بزرگی خودمون کم نشه... حدّ یه سریا همینقده! هرچی بگیم، به حدّ اونا چیزی اضافه نمیشه، ولی ممکنه در نظر، از حدّ خودمون کم شه!

    اینارو چشیدم که میگما! من سرد و گرم چشیده ی روزگارم!!!:D همه رو تو دفتر نوشتم...
    نسب نسل اوّل به "ایمان" برمی گردد؛ به ابراهیم حنیف که پدر ایمان بود...

    پای نسل دوم در "خون" است؛ خونی که می رسد به سرخیِ ردِّ تیغ بر گلوی اسماعیلِ ذبیح، فرزند ابراهیم...
    .
    .
    .
    امّا سرسله ی نسل سوم، قیدار نبی، فرزندزاده ی ابوالاانبیاء، ابرهیم نبی است؛ که خود، صفتش "مدارا" ی با مردمان بود و پدرِ پدران سلسله ی خاتم انبیاست...
    ندا : واخعا که کلی ابراز احساسات کردم واستون ، اینه جوابش :d
    تو کی یه جوری نیستی اون موقه بیام سراخت ؟؟
    مهشید : خیلیم دلت بخواد :d
    يك حال سگي دارم ك كل وليعصر و ده تا پاكت هم جواب گو نيس!
    بايد ي دكتراي افتخاري ب اسم "ريدن ب حال خود" ايجاد كنن،نفر اولشم ك خودمم بي حرف و حديث!
    "دكتر مهشيد يزداني" احترام بگذاريد!
    نازی؛ خودت خیلی فاز مسخره ای گرفتین جفتتون!:D

    ببخشید! من الان کاملاً "یه جوری" تشریف دارم... تا "یه جوریتم" نگرفتتون، برم بخسبم.

    میباره واسمون دیگه... میباره.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا