ما خویشتن خویش را بر دوش کشیده ایم...
میدونی اونروز چیکار کردم؟! نشستم رو زمین، داشتیم حرف میزدیم... بعد یه دفعه دیدم خیلی دلم پره! به زهرا گفتم: میشه من گریه کنم، خودمو بزنم، تو منو نگاه کنی؟! که حداقل یه نفر واقعاً عمق غم منو ببینه.... بعد گفت باشه. منم رومو کردم بهش تا تونستم گریه کردم! بعدشم که مژه هام شده بود عین چتر برعکس...