دست از طلب ندارم تا کام من برآید...یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات وبنگر...کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند وحیران...بگشای لب که فریاد از مرد وزن برآید
جان بر لب است وحسرت دردل که از زبانش...نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم...خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان...هرجا که نام حافظ در انجمن برآید