مهندس خرده پا
پسندها
850

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ببین چ دلیم میسوزونه براش..بنده خدااا:razz:
    لازم نیست براشون توضیح بدی...
    میدونم نیستی ولی کلا نمیخام عکس بگیری
    اگه فراموشم کردی چی؟ها بچه پرروتر
    :razz:
    این بنده خدا دیگه امروز رفت عزیزم

    چشم ... میگم نیایش اجازه نمیده

    اونام میگن مگه شوهرته؟

    میگم صد رحمت به شوهر...:biggrin:

    خب حالا چرا قسم میخوری/همچین اش دهن پر کنیم نیستیم کسی ببینه و خوشش بیاد...

    نه خیرم مطمئن باش /بچه پررو من فراموشت نمیکنم...

    ممنون برای شما هم مبارک...
    اجی بدم میاد خوووو
    هیچوقت حق نداری باشون عکس بگیریاااا
    بخدا گریه میکنمااااا.....
    اره تو مشهور شی منو فراموش میکنی...
    دوستای جدید مبارک
    :)کوتاه بیا بابا ...

    اولا قابل اعتماده و خیلی :redface: دوستم داره منم دوسش دارم تازه برام نوشته بعدشم صدامه دیگه ...

    :Dمیترسی مشهور شم از یادم بری؟

    نه جدا رک گفتم من عکس بگیر نیستم:cool:

    تازه کجای کاری دنبالم میگشتن واسه عکس دسته جمعی منم شانس اوردم تو غذا خوردن کندم بعد یه ساعت اومدم :biggrin:
    چرا گذاشتی صداتو ضبط کنه؟؟؟؟
    در اولین فرصت پاکش میکینااا
    ن تورو خدا میذاشتی عکستم بگیره....
    آبجي جون من اومدم...
    راستي اين دوستمون اسمش چي بو ناتنال؟؟
    هه هه

    باشِد:D

    خب اره میمونم تازه دیروز سر ناهار واسه دو تا از دخترا خوندم امروزم تو ماشین به زور صدامو ضبط کرد/اقا ما موندگاریم تو چرا ناراحتی الان؟
    ئههههههههههههههههههه؟

    برم؟

    باشه...

    بعد نگی چرا رفتیسااا...:cool:
    اولا از کارخونه نگو که جنجال به پا کردم اساسی اعصابمم چند روزیه که خورده:cool:

    دوما بهرحال باید بفهمم چی میگن / اخه میدونی تو فولاد دخترا رو میفرستن اتوماسیون شووَر کنن نه کار یاد بگیرن:cool:
    آجي جون تو خاطره بنويس تا مينويشي برم نماز عصرم رو بخونم باشه...
    من دوس دارم برگردم ب اول دبیرستان....
    تا اون موقه رو دوس دارم ولی از اون موقه ب بعدشو دوس دارم عوض کنم
    آره بابا دقيقا،كاش ميشد سرنوشت را از سر نوشت...
    اره بابا میدونم تنور چیه...
    شیطون بودی پس...
    خاطره ک زیاده...بچگیه و هزار جور شیطنت....هیییی روزگار...کاش میشد برگشت ب بچگییی
    به خدا خودم هم نميدونم چه جوري اومدم بالا و رشد كردم تنور كه ميدوني چيه؟؟؟
    راستي آجي دوران ابتداي ميگفتيم ماكه مرد شديم ديگه احتياجي به پدر و مادر نداريم ميرفتيم پشمك ميفروختيم ميداديم به اون جوجه رنگيها مياوردي واسه سرشلوغي خونواده خخخخ...
    تو چي خاطره اي نداري؟؟
    آجي جون تنور نانواي دهات و اينا بود باسر افتادم توش،از بام دو طبقه افتادم پايين،آجي يه بار خيلي كوچيك بودم يه گاو گنده اومد روبه روم باسرش چيزي نمونده بود با خاك يكسانم كنه...
    اره خیلی خوبه...ما ک تا ب هم میرسیم شرو میکنیم ب تعریف کردن خاطره هامون...
    نه ننوشتم
    ولي دوران كودكي من همش فلاكت بود
    خدا ميدونه چه زجرها كه نكشيدم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا